گفتگو با گیتی اعتماد

طرح و معماری در ادامۀ فرمانفرمائیان
گفتگو از: 
معمار نت

معمارنت- مهندسان مشاور فرمانفرمائیان به مدیریت عبدالعزیز فرمانفرما در سال 1333 تاسیس شد و پس از آن به اجرای پروژه‌های معماری و شهرسازی در سطح ملی و بین المللی پرداخت. اکثر پروژه‌های این مهندسان مشاور مانند استادیوم آزادی، مجتمع مسکونی ونک پارک و برج‌های سامان و حتی طرح جامع شهر تهران، پروژه‌هایی شناخته شده و تاثیرگذار بوده‌اند که می‌بایست به لحاظ تاریخ معماری مورد نقد و تحلیل قرار بگیرند. برای معرفی اجمالی از این شرکت و موسس آن مطلبی با عنوان «عبدالعزیز فرمانفرماییان و مهندسان مشاورش» نیز در دست انتشار داریم که در خلال آن به توصیف شکل‌گیری این شرکت و فهرست فعالیت‌هایش می‌پردازیم.

 

معمارنت- مهندسان مشاور فرمانفرمائیان به مدیریت عبدالعزیز فرمانفرما در سال 1333 تاسیس شد و پس از آن به اجرای پروژه‌های معماری و شهرسازی در سطح ملی و بین المللی پرداخت. اکثر پروژه‌های این مهندسان مشاور مانند استادیوم آزادی، مجتمع مسکونی ونک پارک و برج‌های سامان و حتی طرح جامع شهر تهران، پروژه‌هایی شناخته شده و تاثیرگذار بوده‌اند که می‌بایست به لحاظ تاریخ معماری مورد نقد و تحلیل قرار بگیرند. برای معرفی اجمالی از این شرکت و موسس آن مطلبی با عنوان «عبدالعزیز فرمانفرماییان و مهندسان مشاورش» نیز در دست انتشار داریم که در خلال آن به توصیف شکل‌گیری این شرکت و فهرست فعالیت‌هایش می‌پردازیم.
اما سرنوشت این موسسه به عنوان یکی از بزرگترین و با اهمیت‌ترین شرکت‌های معماری و شهرسازی در دهه‌های 30، 40 و 50 خورشیدی، پس از تحولات سال 57 و انقلاب در ایران نیز برای فعالان و متخصصان این حوزه قابل توجه و مورد پرسش است.
بنابراین معمارنت گفتگویی با یکی از اساتید با سابقه حوزۀ شهرسازی، دکتر گیتی اعتماد و مدیر عامل مهندسان مشاور طرح و معماری ترتیب داد تا نحوۀ تحول آن شرکت به این مهندسان مشاور را که در ادامۀ فعالیت‌های فرمانفرمائیان تشکیل شده، پرس و جو کند. شما را به مطالعۀ این گفتگو دعوت می‌کنیم:

از اینجا شروع کنید که از کی وارد دانشگاه شدید؟

دکتر گیتی اعتماد: به طور مختصر من سال 40 وارد دانشگاه تهران شدم. اولین کسی بودم که 5 سال طول کشید که دانشگاه را تمام کردم چون قبل از اینکه وارد دانشگاه بشوم ازدواج کرده بودم و خیلی نگران بودم. چون خیلی از خانم ها بچه‌دار می‌شدند و درس را رها می‌کردند. اما من شاگرد اول بودم. دانشکده‌ی فنی که کنکور دادم روز آزمون بچه‌ها را به ترتیب معدل می‌نشاندند. در جلسه‌‌ی کنکور دیدم تنها دختر حاضر در اتاق هستم. سرم که زیر بود دیدم همه من را نگاه می‌کنند. اول وحشت کردم، ولی بعد فهمیدم این ترتیب معدل است. با خودم گفتم اگر با این معدل قبول نشوم همه می‌گویند معدلش قلابی است.حتی تصمیم گرفتم از جلسه بزنم بیرون، اما یادم افتاد که خانه را بلد نیستم. چون از اصفهان آمده بودم خانۀ برادر شوهرم و صبح من را رسانده بودند؛ بنابراین فکر کردم که حداقل به سوالات نگاهی بیندازم و اتفاقاً در آن کنکور نفر بیست و دوم شدم. دانشکده‌ی فنی 150 نفر می‌گرفت،150 نفر هم از سال قبلی‌ها می‌آمدند. از بین این 300 نفر 150 نفر را  انتخاب می‌کردند.
من از همان موقع رشته‌ی معماری را می‌خواستم. دراولویت اولم که راه و ساختمان بود، انتخاب شدم. اما من معماری می‌خواستم چون هم نقاشی می‌کردم و هم ریاضیاتم بد نبود. تا وقتی جواب معماری را دادند در دانشکده فنی به تحصیل راه و ساختمان پرداختم. چون جواب آزمون معماری را دیرتر اعلام می‌کردند. اون موقع کنکورها غیرمتمرکز بود و من در 11 کنکور شرکت کرده بودم. در رشته ریاضی دانشکده علوم نفر دوم شدم. تقریباً همه‌ی رشته‌ها قبول شدم؛ بعد رفتم به دانشکده‌ی هنر‌های زیبا رشته معماری. روزی که رفتم از دانشکده‌ی فنی پرونده‌ام را بگیرم، رئیس دفتر گفت چرا می‌خواهی پرونده ات را بگیری؟ گفتم می‌خواهم به دانشکده‌ی هنرهای زیبا بروم. به قدری عصبانی شد که نگو و نپرس. گفت از کی تا حالا هنرها بهتر از دانشکده‌ی فنی شده؟ من هم یک دختر ساده‌ی شهرستانی؛ گفتم من نگفتم آنجا بهتر است. اما من آنجا را بیشتر دوست دارم. خلاصه پرونده‌ی من را خیلی بی‌ادبانه پرت کرد. بعد که رفتم دانشکده‌ی معماری، آقای قهرمان‌پور خیلی خوشحال شد و به بچه‌ها گفت خانم اعتماد 11 تا کنکور قبول شده؛ در دانشکده‌ی فنی هم قبول شده ولی اینجا را انتخاب کرده است. آقای قهرمان‌پور همیشه از من حمایت می‌کرد.

 

بعد از اینکه درستان تمام شد رفتید انگلیس؟

اعتماد: نه. من تابستان سالی که دانشگاه را 5 ساله تمام کردم، باردار بودم. چون مطمئن بودم دانشگاه را تمام می‌کنم بچه دار شدم. خواستم سریع پروژه‌ی دیپلم را تمام کنم. دکتر میرفندرسکی، استاد ما، چون من شاگرد خوبی بودم ناراحت شد که چرا من می‌خواهم دیپلم را زود تمام کنم. روزی که رفتم کنکور دکترای شهرسازی بدهم (چون فوق لیسانس پیوسته بود که همه بین 9-7 سال تمام می‌کردن اما من شبانه‌روز کار می‌کردم و 5 ساله تمام کردم)، به من گفتند که چرا اینقدر زود می‌خواهی تمام کنی؟ اما من نتوانستم بگویم که باردار شده‌ام. خلاصه من شهرسازی قبول شدم. البته آن بچه از بین رفت و موقعی که شهرسازی می‌خواندم بچه‌ی اولم به دنیا آمد. دوره‌ی دکترارا با بچه خواندم. ضمناً  در سال‌های آخر دوره  معماری و در دوره شهرسازی کار هم می‌کردم. دکتر اعتصام مرا به کار در دفتر خود (مشاور امکو) دعوت کردند و من مسئول دفتر فنی بودم با اینکه سال سوم دانشگاه بودم. یک معمار سنتی داشتیم که برای او خیلی ثقیل بود که یک دختر 21 ساله مسئول دفتر فنی است و هر مشکلی پیش می‌آمد مسئولیت آن را متوجه من می‌کرد.

کتاب شهرنشینی در ایران چه سالی درآمد؟
اعتماد: سال 59 فکر کنم. بعد از انقلاب به چاپ رسید. قبل از انقلاب یه گروه تحقیق تشکیل دادیم (با همکاران  گروه شهرسازی دانشکده از جمله  دکتر کاظمی بیدهندی  و دیگران) که یه سری کتاب ترجمه و تالیف کردیم.

بعد از اینکه وارد دکترا شدید، چی شد؟
اعتماد: بعد از پایان  دوره  دکترا به انگلیس رفتم؛ با یک  بورس در رابطه با شهرنشینی در کشورهای جهان سوم . دوره‌ای بود که همه دانشجویان از کشورهای جهان سوم بودند. در مرکز مطالعات شهری دانشگاه لندن که بعد از آن دوره به ایران برگشتم. آنجا یک دوره‌ی تخصصی دیدم. بعد از اینکه برگشتم ایران، چون وزارت کشور بورس داده بود، باید آنجا کار می‌کردم و چون از اول توی وزارت کشور استخدام شده بودم برای دفتر مهندسی شیراز در نظر گرفته شدم، که قبل از رفتنم به انگلیس یک مدت در آنجا مشغول بودم.

آقای صدری آن موقع در وزارت کشور بودند؟
اعتماد: بله. مهندس صدری و مهندس کلانتری آن موقع بودند. وزارت کشور به نوعی مرا اخراج کرد چون به شیراز نرفتم. بعد آمدم دانشگاه ملی. تقریبا 9 سال. از 59-51.

هم زمان کار حرفه ای و دفتر را انجام می‌دادید؟
اعتماد: با امکو به صورت پاره وقت کار می‌کردم. چون دکتر اعتصام خیلی لطف داشت و پیگیر بود با آن‌ها کار کنم، مقدار زیادی با آن‌ها کار ‌کردم؛ دکتر اعتصام حتی پیشنهاد کرد که چند برابر حقوق دانشگاه را می‌دهم، دانشگاه را رها کن بیا اینجا تمام وقت کار کن.گفتم نه دکتر من اصلاً به خاطر دانشگاه دکترا گرفتم.

بعد از اینکه انقلاب شد چی شد؟
اعتماد: انقلاب که شد ما را از دانشگاه ملی پاکسازی کردند و در حکم نوشتند صهیونیست و کمونیست. نوشتند صهیونسیت چون ما یک سفر به مصر و یونان رفتیم و توی را ه هواپیمایی ربایی شد؛ در نتیجه ما مجبور شدیم از  طریقه تلاویو به تهران بیایم.
بعد که از دانشگاه پاکسازی شدم، کارهای تحقیقاتی انجام می‌دادم. کتاب شهرنشینی در ایران را آن موقع کار کردم و کتاب تاریخ انقلاب صنعتی نیز چاپ نشد. دکتر کاظمی که همکار ما بود هم پاکسازی شد.

چرا به شما گفتند کمونیست؟
اعتماد: چون اوایل کار، بچه‌ها نمایشگاه کتاب می‌گذاشتند. بچه‌های گروه‌های چپ به من گفتند ما می‌خواهیم نمایشگاه کتاب بگذاریم. دانشگاه گفته باید یک استاد مسئولیتش را قبول کند. من گفتم بگویید من قبول می‌کنم چون نمایشگاه کتاب ایرادی ندارد. بعد از 3-2 روز، آقای بهاصدری گفت بچه‌های اسلامی نمایشگاه کتاب گذاشتند وگفتند مسئولیت آن را شما قبول کردید. گفتم ولی من اصلا خبر نداشتم. او هم رفته بود به آن‌ها گفته بود که خانم اعتماد اصلا خبر نداشته است. بچه‌ها گفتند چون خودش کمونیست است نمایشگاه چپ‌ها را قبول کرده ولی نمایشگاه ما را قبول نمی‌کند. واقعا داستان این نبود. ولی اینجوری حکم من را نوشتند.

در مورد آقای کاظمی برای ما صحبت کنید.

اعتماد: آقای کاظمی به دلیل اینکه زن و بچه داشت، دنبال کار بود. به دفتر فرمانفرمایان رفت  و آن‌جا کار کرد. این اتفاق بعد از انقلاب یعنی بعد از پاکسازی بود. خود فرمانفرمایان رفته بود. اما دفترش بود. به این صورت که مصادره‌اش کرده بودند اما فهمیدند نمی‌توانند اداره‌اش کنند گفتند به خود بچه‌ها واگذار می‌کنیم. شخص فرمانفرمایان سال 57 از ایران رفت. آمریکایی‌ها می‌دانستند که انقلاب می‌شود. به همین دلیل زودتر از ایران رفتند. اما فرمانفرمایان سال 57 رفت.

چه کسانی از آن افراد ماندند؟
اعتماد: مهندسان اصلی بودند اما فرمانفرمایان، معاونش حتی مدیرانشان رفته بودند اما مهندسان‌شان بودند. مثلاً مهندس جلایر و مهندس صادقی بودند، دکتر کاظمی هم که خودش آن‌جا کار می‌کرد.

مکانش همان ساختمان فلسطین بود؟
اعتماد: همان فلسطین بود. نه ساختمان قدیمی که الان مسجد کردند. ساختمان سازمان تبلیغات اسلامی فعلی، ساختمانی که به طورت 8-7 طبقه و آبی رنگ است. جنب خیابان تخت‌جمشید. ما توی اون ساختمان بودیم. دکتر کاظمی خبر داد که بچه‌های جوان آقای فرمانفرمایان ماندند؛ تو بیا اینجا. من اصلا دوست نداشتم مشاور باشم. دوست داشتم دانشگاه تدریس کنم ولی با آن وضعی که پاکسازی‌مان کردند و همچنین کارهای تحقیقاتیکه با دکتر کاظمی انجام داده بودیم، از من خواهش کرد و من رفتم. شروع به کارهای باقیمانده‌ی فرمانفرمایان کردیم. ازجمله سالن شماره‌ی 2 مهرآباد. خیلی از جزئیاتش را کامل کردیم.

فرمودید ایده را دکتر کاظمی دادند، اما شما خودتان با کسانی که اموال فرمانفرما را مصادره کردند صحبت کردید؟

اعتماد: نه خود آن‌ها گفته بودند که جوانان برای اداره‌ی شرکت بیایند. آن موقع مشاوره‌ها تعاونی شد. گفتند به صورت مساوی سهام را تقسیم کنند. حتی تکنسین‌ها هم سهم‌دار شدند. 12 نفری که بودند هر نفر 7 سهم گرفت.

محل کارتان را کی عوض کردید؟

اعتماد: ما تا چند ماه آن‌جا بودیم. بعد گفتند باید خودتان جا بگیرید. اینجا مصادره شده است. اما نقشه‌ها را به ما دادند. یعنی اموال غیر منقول مصادره شد و اموال منقول به ما واگذار شد. نقشه‌ها و میز و این چیزها را به ما دادند. ما یک جایی را در خیابان الوند گرفتیم. البته آن موقع مشکلات مالی بسیاری داشتیم. من تا چند سال حقوق برنمی‌داشتم. چون می‌گفتم پول کمی هم که می‌آید آقایان بردارند چون زن و بچه داشتند. من شوهر داشتم و او حقوق می‌گرفت.

چطور مگر پروژه‌های نیمه‌کاره برای شما نمانده بود؟

اعتماد: بود. اما پول نمی‌دادند. پولی که می‌آمد جاهای بسیاری برای مصرف داشت. مثلا پول به ناظر می‌دادیم.

چه پروژه‌هایی انتقال پیدا کرد؟

اعتماد: از دل فرمانفرمایان 2 مشاور درآمد. یکی طرح و معماری بود که تقریبا تمام پروژه‌های بزرگ را به طرح و معماری دادند. چون آدم‌های معتبری بودند. دکتر کاظمی، مهندس صادقی و مهندس جلایر بودند. این‌ها بچه‌های قدیمی فرمانفرمایان بودند. یکی هم مشاوری کوچک بود که مهندس سرمدی با یکی دوتای دیگر راه انداختند. ولی دیگر ندیدمشان. زیاد ادامه ندادند.
یک پروژه‌ی مهم دیگر صدا و سیما بود؛ ساختمان سیمانی و بتونی. طرح را اجرا کردیم. تجربه‌ی من در حوزه‌ی شهرسازی بود اما مهندس کاظمی در این راه خبره بودند و در برزیل تجربه‌ی کاری داشتند. نظارت صدا و سیما را مهندس مهدی کاظمی انجام داد. خلاصه ما به الوند رفتیم. بعد به فاطمی رفتیم. کنار سفارت پاکستان.

چند ماهی که توی ساختمان بلند فلسطین بودند چه سالی بود؟

اعتماد: سال 60  یا 59.

چند وقت در الوند مستقر بودید؟
مهندس هنریک: چند ماهی، سال 59 به الوند و 60 به فاطمی رفتیم. تا 70 فاطمی کنار سفارت پاکستان بودیم بعد از 70 به جای دیگری رفتیم. پارسال عید هم آمدیم آپادانا.

پروژ‌های ناتمامی که مانده بود را می‌توانید بگویید؟

هنریک: سرچشمه، صدا و سیما، فرودگاه مهرآباد(ترمینال 2). این 3 پروژه ی اصلی بود.

ترمینال 1 بود که قبل از انقلاب ریخت؟

هنریک: بله. طرح ترمینال 1 را هم فرمانفرمایان داده بود. البته ریختن سقف آن ماجرا داشت. به نوعی محاسبه‌ی سازه‌ی آن تغییر کرده بود. فرودگاه ایلام را بعد گرفتیم. پروژه ی سر چشمه یک شهرک بود؛ 2512 واحد  مسکونی.

برای اتمام این پروژه‌ها با افراد قبلی که در شرکت بودند ارتباط برقرار نکردید؟

اعتماد: عده‌ای این‌جا بودند. بعدا به تدریج رفتند. مثلا آقای هنریک، جلایر، مهندس صادقی بودند. همه‌ برای فرمانفرمایان کار می‌کردند. فقط من از بیرون آمدم. آن‌ها به ما گفته بودند شرکتی تأسیس کنید که کارها را انجام دهید و ما کارهای بزرگ را انجام می‌دادیم.
شما چقدر برای پروژه‌های جدید با پیشینه‌ای که داشتید شناخته می‌شدید یا این‌که کسی نمی‌دانست که طرح و معماری تیم فرمانفرمایان است؟
اعتماد: بدین صورت که معرفی شد،خیلی اهمیت داشت که طرح و معماری مربوط به فرمانفرمایان بود. من و دکتر کاظمی هر دو پاکسازی شده بودیم و تا سال‌ها جمهوری اسلامی به ما کار نمی‌داد. به خاطر همین ما با فرمانفرمایان که با آن‌ها هم جمهوری اسلامی مشکل داشت توانستیم کار کنیم. پسرخالۀ من که جبهه رفته بود به ما گفت کار شرکت نفت را از قبیل ساخت خانه بگیرید و ما با آن‌ها  کار کردیم.
یک بار خانم آرسن هاراطونیان که مسکن و شهرسازی بود (رزا میرزا بیگیان که شاگرد اول دانشکده‌ی هنرهای زیبا بود)  به شوهرش گفته بودند بیایید پیش مهندس هاشمی. مهندس هاشمی در دانشکده با من هم آتلیه بود. من در دوره دانشگاه آدم مذهبی‌ای بودم. ایشان برای ما پا در میانی کردند. طرح‌های هادی را کار کردیم و این‌گونه، کارهای شهرسازی را گرفتم. (قبل از مهندس هاشمی یکی از دانشجویان من معاون وزیر بود.) به مهندس هاشمی گفتم اگر می‌خواستم پارتی بازی کنم وقتی شاگردم بود پارتی بازی می‌کردم. الان می‌خواهم در شرایط مساوی حقمان را بگیریم. طرح شهرستان طرحی بود که مهندس هاشمی به ما دادند. کار کردیم و ما شناخته شدیم. حال و هوای انقلابی‌گری فروکش کرد. متوجه شدند که آن‌هایی که اهل کار هستند باید برگردند حتی به من گفتند به دانشگاه برگرد. اما من قبول نکردم. فکر می‌کنم دهه‌ی 70 بود. گفتم دانشگاهی که قدر من را ندانست برنمی‌گردم. البته به صورت مدعو می‌رفتم. با این حال مشاوره و راهنمایی تز را همیشه کار می‌کردم. چند سال پیش تز دکترای آقای مجتبی رفیعیان «شبکه‌ی شهری در ایران» مطرح شد .تنها کسی که در ایران کار کرده بود من بودم و ایشان تز دکترایشان را با من کار کرد. تز دکتر عماد افروغ «نابرابری فضا و جدایی مکانی» نیز بود که من مشاوره کردم. اینجوری وارد بخش دانشگاه شدم.

با این وصف که دانشجویان نقش به سزایی در بازگشت شما به فضای دانشگاه داشتند، در زمان انقلاب چقدر در پاکسازی‌تان تأثیر داشتند؟

اعتماد: در پاکسازی ما دانشجویان آنقدر تأثیر نداشتند که همکاران. بعد از انقلاب دکتر تقی زاده  که یک پزشک بود  از فرانسه آمده  و رییس دانشگاه ملی شده بود. ایشان ذکر کرده بودند که همکاران قبلی، شما را پاکسازی می‌کنند. ما تمام زندگیمان دانشگاه بود. تمام مدت در اتاق من و دکتر کاظمی باز بود و برای دانشجویان بسیار وقت می‌گذاشتیم. این بود که گروه ما خیلی گل کرده بود. من حتی مرتب ترجمه می‌کردم. در گروه تحقیق ما تعدادی دانشجو و تعدادی از اساتید بودند. دکتر کاظمی نقش مهمی داشت. پیشنهاد کردند که بیایید مبانی را ترجمه کنیم. مثلا دو تا کتاب راجع به مفهوم شهر چاپ کردیم. از هگل گرفته تا، لوفور، ابن خلدون، وبر،  نظریاتشان را در رابطه با شهر در 2 جلد چاپ کردیم.بعد در مورد مهاجرت کار کردیم. ما سال 56 جرج ویلیام را که یک شهر ساز برزیلی بود، به ایران آوردیم. یک سری فعالیت‌هایی که خار چشم شده بود.