درس طرح مرمت در اصفهک
نوروز امسال به همراه خانواده¬ام سفری را آغاز کردیم برای دیدن طبیعت و آثار تاریخی شمال¬شرق و شرق کویر بزرگ که بخشی از آن امروزه در جنوب استان سمنان قرار دارد و منطقه¬ای به نام خارتوران که زیستگاه یوزپلنگ و گورخر است، یکی از آخرین زیستگاهها. و بخشی دیگر امروزه خراسان جنوبی نام دارد. دیدن یوزپلنگ و گورخر و سارگبه و هوبره تا دیدن آسبادهای نشتیفان و مدرسه غیاثیه خرگرد برنامه خوبی برای یک سفر یک هفته¬ای بود. اما وقتی از طبس به سمت تون (فردوس) حرکت کردیم هنوز حدود 40 کیلومتری نگذشته روستایی گلی در میان مزارع و باغها و نخلهای کهن و در پای کوهی بلند و از سوی دیگر مشرف به کویر توجهم را جلب کرد، همزمان یکی از همسفران از ماشین دیگر تلفن کرد که "جای خوبی است بایستیم؟ ما قبلاً هم از کنار اینجا گذشته بودیم ولی زمان برای دیدنش مناسب نبود" بنابراین ایستادیم در کنار ماشین¬های دیگری که به خاطر سرسبزی و آب خوبی که از نهر کنار جاده می-گذشت توقف کرده بودند.
نوروز امسال به همراه خانواده¬ام سفری را آغاز کردیم برای دیدن طبیعت و آثار تاریخی شمال¬شرق و شرق کویر بزرگ که بخشی از آن امروزه در جنوب استان سمنان قرار دارد و منطقه¬ای به نام خارتوران که زیستگاه یوزپلنگ و گورخر است، یکی از آخرین زیستگاهها. و بخشی دیگر امروزه خراسان جنوبی نام دارد. دیدن یوزپلنگ و گورخر و سارگبه و هوبره تا دیدن آسبادهای نشتیفان و مدرسه غیاثیه خرگرد برنامه خوبی برای یک سفر یک هفته¬ای بود. اما وقتی از طبس به سمت تون (فردوس) حرکت کردیم هنوز حدود 40 کیلومتری نگذشته روستایی گلی در میان مزارع و باغها و نخلهای کهن و در پای کوهی بلند و از سوی دیگر مشرف به کویر توجهم را جلب کرد، همزمان یکی از همسفران از ماشین دیگر تلفن کرد که "جای خوبی است بایستیم؟ ما قبلاً هم از کنار اینجا گذشته بودیم ولی زمان برای دیدنش مناسب نبود" بنابراین ایستادیم در کنار ماشین¬های دیگری که به خاطر سرسبزی و آب خوبی که از نهر کنار جاده می-گذشت توقف کرده بودند.
انواع سبزی¬های خشک شده مخصوصاً نعنا که بعداً فهمیدیم از مهمترین تولیدات کشاورزی مردم اصفهک است در دست بچه¬ها برای فروش به مسافران عرضه می¬شد. فرمهای نرم و ساده گلی روستا ما را به خود جذب کرده و با قدمهای تند به سمت خانه¬هایی خالی از سکنه و نیمه مخروبه به راه افتادیم. در کنار آب¬انباری که آبی در آن نبود جوانی برومند و خوش¬رو به سمت ما آمد و گفت اگر می-خواهید برایتان توضیح دهم. با خوشحالی پذیرفتیم و به دنبالش به راه افتادیم. توضیح می¬داد و ما گوش می¬کردیم و سوال می¬کردیم. در هر پیچ کوچه¬ای منظره¬ای زیباتر می¬دیدیم و هیجان¬زده¬تر می¬شدیم. گنبدهای درهم تنیده که زمانی نه چندان دور زندگی در کنار آنها جاری بوده را می¬دیدیم و لمس می¬کردیم.
دست آخر از جوان برومند خودمان که حالا نامش را می¬دانم، "محسن مهدی¬زاده"، پرسیدم جریان شما چیست؟ این کار را برای میراث فرهنگی انجام می¬دهی یا از این بابت درآمدی داری؟ ظاهراً سوالی بود که خیلی¬ها از او پرسیده بودند در جواب گفت؛ ما تعدادی از جوانان اصفهک هستیم که سعی می¬کنیم این روستا را حفظ کنیم، جایی که اگرچه در آن به دنیا نیامده¬ایم ولی کودکیمان را در خانه¬های رها شده¬اش بازی کرده¬ایم و از بزرگترها داستان¬های زمان آبادی¬اش را شنیده¬ایم، با هزینه خود نقشه کوچه¬هایش را تهیه کرده¬ایم و می-خواهیم به ثبت آثار ملی برسانیمش. هم متعجب شدم و هم در دل و به زبان تحسینش کردم. گفتم من هم کم و بیش به چنین کارهایی مشغولم. ببینم چه کاری از دست من ساخته است. شماره¬اش را گرفتم و به سفر ادامه دادیم.
در راه به اصفهک و جوانان فهمیده¬اش و به قولی که به آنها داده بودم فکر می¬کردم. وقتی به تهران رسیدیم اولین جلسه درس در گروه مرمت دانشگاه آزاد واحد مرکز را با تعریف ماجرا برای دانشجویان شروع کردم و مطرح کردم اگر در ترم بعد درس طرح مرمت را با من داشتید حاضرید ترم را به صورت عملی در اصفهک برگزار کنیم و در نهایت برای تعدادی از خانه¬های آنجا طرح مرمت تهیه کنیم، استقبال خیلی خوب بود. بعد از کلاس سراغ مدیر گروه آقای دکتر وحیدزاده رفتم و ماجرا را گفتم، ایشان هم اسقبال کردند.
هفته بعد در کلاس درس طرح مرمت دانشگاه آزاد یزد همین مسئله را مطرح کردم با این تفاوت که گفتم اگر موافق هستید همین ترم درس را در اصفهک برگزار می¬کنیم، یک هفته کار فشرده و ترم تمام می¬شود. استقبال عالی بود. بعد از کلاس سراغ رییس دانشکده آقای دکتر کریم¬نژاد رفتم، ایشان نه تنها استقبال کردند بلکه قول هر نوع همکاری داده و حتی گفتند خودم هم در این برنامه شرکت می¬کنم. همه چیز خوب پیش رفته بود و حالا وقتش بود که به محسن که در این مدت چند تماسی هم با هم داشتیم ماجرا را بگویم.
خوشحال شد و گفت همه امکانات لازم برای اقامتتان را فراهم می¬کنیم. ارتباطش را با دکتر کریم¬نژاد و بچه¬های دانشگاه آزاد یزد برقرار کردم. صبح روز شنبه 6 اردیبهشت وارد محوطه دانشگاه شدم و اتوبوس جلوی دانشگاه حکایت از مرتب بودن برنامه داشت. یک مرور کوتاه بر وسایل مورد نیاز که قبلاً برای نماینده دانشجویان میل شده بود و شرح کوتاهی از برنامه و دقایقی بعد در راه طبس بودیم.
ساعت حدود 2 بعد از ظهر محسن را از دوراهی طبس و اصفهک سوار کردیم و اندکی بعد در ورودی روستا از اتوبوس پیاده شده آقایان به خانه¬ای و خانم¬ها به خانه¬ای دیگر که از قبل برای اقامتمان مهیا شده بود رفتیم. هوا گرم بود. قرارمان ساعت 6 ،در همان محلی که از ماشین پیاده شده بودیم. هوا هنوز گرم بود ولی خورشید کم¬ رمق¬تر بود و به زمانی که دوباره طبیعت زنده می¬شود، یعنی ساعتی قبل از غروب رسیده بودیم.
برنامه روز اول آشنایی با روستا بود و به راهنمایی محسن در مدت یک ساعت تمام معابر روستا را قدم زدیم. بناهای مهمش را نشان بچه¬ها داده و در مورد هر یک توضیحی کوتاه ¬دادم بیشتر به قصد به هیجان آوردن. آخرین شعاعهای نور خورشید از پشت نخلهایی که در آسمان قرمز غرب سیاه دیده می¬شدند و گنبدهای گلی چنان همه را مجذوب کرده بود که نیازی به حرفهای اضافه من نبود ساعت 5/8 در خانه¬ها بودیم و شام مفصلی را که اهالی برایمان تهیه دیده بودند خوردیم و فردا ساعت 5/5 صبح بیدار شده و تا ساعت 5/6 صبحانه خورده تخته کار و متر و دوربین در دست به سمت روستای قدیم حرکت کردیم برنامه روز اول مشخص کردن محل گروهها و بعد هم رولوه بود. خانه¬ها بین گروهها تقسیم شد. 33 نفر که برخی دانشجوی درس ما نبودند و به جای آنها که نتوانسته بودند آمده بودند. 11 بنا برای کار انتخاب شد و آن روز کاری جز رولوه نداشتیم.
ظهرها که هوا گرم می¬شد، به خانه¬ها برمی¬گشتیم و نهار خوشمزه¬ای که آماده بود را می¬خوردیم، ساعتی استراحت می¬کردیم و بعد تا ساعت 5 کارها ترسیم می¬شد و دوباره 5 تا 8 شب برداشت تا ساعت 10 شام و استراحت و دوباره 10 تا 12 و گاهی یک نیمه شب در مدرسه روستا که در اختیارمان قرار داده بودند مشغول کار می¬شدیم. دوشنبه را به برداشت وضع موجود شامل معماری- جزئیات- تزئینات- سازه و تأسیسات بناها گذراندیم و ¬شنبه را به آسیب شناسی.
سه¬شنبه شب در حیاط مدرسه کلاس درس مبانی نظری برگزار شد. و در مورد طرح احیاء صحبت کردیم. چهارشنبه کاوه عزیز هم به ما ملحق شد و کمک زیادی برای بهبود کارها به بچه¬ها کرد. در این روزها بچه ها از صبح در محل به طرح احیاء و طرح مرمت که شب قبل از آن در موردش صحبت شده بود مشغول بودند و من بین خانه¬ها در حرکت بودم و با آنها در مورد نظراتشان در مورد طرح احیاء مرمت صحبت می¬کردم البته باید اذعان کنم که تا روز آخر هنوز رولوه¬ها اشکال داشت و در کنار آسیب¬شناسی- طرح احیاء و مرمت هنوز درگیر نقشه¬ها بودیم. بعضی گروه¬ها بهتر و بعضی ضعیف¬تر بودند.
چهارشنبه شب اهالی که دائماً با ما در ارتباط بودند و آب یخ و شربت و غذا در محل و در استراحتگاهمان به ما می¬رساندند در مسجد جمع شده و سعی کردم برایشان توضیح دهم که این روستا چه امکان بزرگی برای تبدیل شدن به یک مجموعه گردشگری دارد. چگونه این خانه¬ها می¬توانند با حداقل هزینه، محلی برای تجربه زندگی در حاشیه کویر باشند با همان سبک و سیاق گذشته در کنار مراسم و آداب رسومشان "جالب است بدانید در این روستا تا زمان زلزله هرسال جشن سده می¬گرفته¬اند." توضیح دادم که اگرچه خودتان به خوبی ارزش¬های این بافت را می¬دانید و این خود شما بوده¬اید که آغاز کننده این راه بوده¬اید، اکنون با چه روشهایی قادر خواهید بود قدم-های اول را در اجرا شدن این پروژه بردارید. صحبتهای کوتاهی بعد از آن بین اهالی رد و بدل شد و اولین نتیجه¬اش اعلام آمادگی یکی از اهالی برای مرمت دو بنای هم¬جوار بود.
روز آخر به رفع اشکال گذشت. قرار شد تا یک ماه دیگر در دانشگاه یک جلسه کرکسیون برای نهایی شدن طرح¬های بچه¬ها داشته باشیم و دو بنای آخر که داوطلبی برای مرمتشان پیدا شده بود در دفتر ما مورد طراحی قرار گیرد. پنجشنبه شب در فرودگاه یزد منتظر پرواز به تهران بودیم، با امید زیاد که مسیری جدید را آغاز کرده باشیم، رابطه¬ای منطقی بین دانشگاه و نیازهای عملی مردم. رابطه¬ای که هر دو طرف سود خواهند برد. دانشجویان در هنگام کار عملی همه چیز را بهتر فرا خواهند گرفت و مردم با حداقل هزینه درآمدی را برای خود و فرزندانشان تضمین خواهند کرد. و گوشه¬ای از فرهنگ معماری این سرزمین به حیات خود ادامه خواهد داد. فرهنگی که تا 35 سال پیش هنوز زاینده بوده و زبان معماری¬اش هنوز قادر بوده جملاتی زیبا بگوید. چنانکه امروز در حفظ آن لحظه¬ای تردید نمی¬کنیم.
- بازدید: 6389
- نسخه قابل چاپ
- ارسال به دوستان