سرپناه وزیستگاه تهی دستان شهری از نگاه آصف بیات

سرپناه وزیستگاه تهی دستان شهری از نگاه آصف بیات

آصف بیات در ایران به‌دنیا آمد، علوم سیاسی خواند، در بریتانیا از دکترای خود دفاع کرد، در هلند به تدریس جامعه‌شناسی پرداخت و سال‌ها در دانشگاه قاهره تدریس کرد. آصف بیات کتاب «سیاست های خیابانی جنبش تهی‌دستان شهری» را برای درک منطق پویایی و پیشروی آرام جنبش اشغال‌کنندگان خانه‌ها، حاشیه‌نشینان شهری، دست‌فروشان خیابانی و کارگران شهری نوشت.
معمارنت در روند جمع‌آوری مطالب برای دفتر ویژه مسکن گروه های کم درآمد، بخش «حاشیه نشینان شهری» کتاب فوق را مفید می داند و از همین رو به بررسی آن می پردازد .

رویکرد بیات در این کتاب، گفته می شود از زاویه مطالعات فرهنگی است. در هر حال بررسی موضوع در سه دوره، دهه پیش از انقلاب، دهه اول انقلاب و سال‌های پس از آن توانسته همراه با نگاهی به تجربه‌های مشابه دیگر کشورها ابعاد جدیدی از موضوع را روشن سازد .
خود او بر این نظراست که : «روایت‌های متداول معمولاً ترجیح می‌دهند بیشتر دربارۀ ابعاد عمومی سیاست‌های نخبگان جامعه، روحانیون و بالاخره دربارۀ «امپریالیسم» بنویسند، اما این تحقیق بر آن است که این رویه را دگرگون کند و به‌جای آن به سطوح زیرین انقلاب، به آنچه که در کوچه پس کوچه‌های شهرها و محلات تهی‌دست رخ داده است، توجه کند. و تنها به آنچه که در بلوارهای اصلی شهرها رخ می‌دهد، اکتفا نکند.»
بیات معتقد است بین سال‌های 1355 تا 1370 مجموعه‌ای از فعالیت‌های مردمی جریان داشت که تحت‌الشعاع انفجار بزرگ انقلاب ایران چندان مورد توجه محققان قرار نگرفت. او به‌دنبال بازشناسی و درک منطق پویایی این اقدامات معمولی که در اکثر کشورهای در حال توسعه شایع است، می‌رود تا نظریه‌ای برای سیاست‌های غیر رسمی بیابد. او در توضیح این حوادث می نویسد:
"از دهۀ 1330 به بعد، صدها هزار خانوادۀ تهی‌دست، بخشی از جریان طولانی و پیوستۀ مهاجرت از روستاها و شهرهای کوچک به شهرهای بزرگ را تشکیل می‌دادند. برخی از آن‌ها به دنبال بهبود وضع زندگی‌شان بودند و برخی دیگر فقط می‌خواستند زنده‌ماندنشان را تضمین کنند. بسیاری از آن‌ها کم‌کم، چه به‌طور فردی و چه همراه خویشاوندان‌شان در زمین‌های بلااستفادۀ شهری، و یا در قطعه‌های ارزان‌قیمتی که در حواشی مراکز شهری خریداری می‌کردند، ساکن می‌شدند. این خانواده‌های تهی‌دست، برای اجتناب از برخورد با صاحبانِ زمین‌های شخصی، اجاره‌هایی که توان پرداخت آن را نداشتند و در نهایت فرار از ازدحام جمعیت، سرپناه‌های‌شان را به دست خودشان و یا به کمک خویشاوندان‌شان در نقاطی بنا می‌کردند که به‌طور غیرقانونی ایجاد شده بود و بعد برای تحکیم موقعیت زیستگاه غیرقانونی‌شان به رشوه‌دهی به دیوان‌سالاران روی می‌آوردند و سعی می‌کردند از خدمات شهری بهره‌مند گردند. در آستانۀ انقلاب اسلامی، شمار این جوامع در تهران به پنجاه رسیده بود. این‌ها بدون آن‌که خود بخواهند به یک ضد نیرو تبدیل شدند. بروز انقلاب اسلامی به گروه‌های فاقد امتیاز فرصت داد تا پیشرفت بیشتری بکنند. در همان حالی که انقلابیون در خیابان‌های شهرهای بزرگ راهپیمایی می‌کردند، مردمِ تهی‌دست با به دست آوردن زمین شهری بیشتر، درصدد گسترش نفوذ خود بر محله‌های مستقل‌شان بودند و بلافاصله پس از انقلاب، با استفاده از فرصت حاصل از نبود کنترل پلیسی، به تسخیر صدها خانۀ خالی و آپارتمان‌های نیمه‌کاره پرداختند و آن‌ها را به‌عنوان مایملک خود سروسامان دادند.
چون امکان اشغال کردن خانه‌ها محدود بود، علی‌رغم ممانعت جدی‌تر پلیس، تصرف زمین و ساخت‌وسازهای غیرقانونی شتاب گرفت. این امر به رشد چشم‌گیر شهرهای کوچک و بزرگ در سال‌های پس از انقلاب کمک کرد. آنچه که این مردان و زنان را به یک نیروی جمعی تبدیل کرد، شیوۀ زندگی‌ای بود که علایق و منافع مشترکی را برایشان به وجود آورد و دفاع از  آن را ضروری ساخت. این تصرف کنندگان به هم پیوستند و درخواست برق و آب کردند و وقتی جواب رد شنیدند و یا با تأخیر در پاسخ روبرو شدند، به شیوه‌ای خودسرانه و غیرقانونی متوسل شدند. آن‌ها برای خود جاده ساختند، درمانگاه و مغازه راه‌اندازی کردند، مسجد و کتابخانه بنا کردند و حتی سیستم جمع‌آوری زباله را سازمان دادند. سپس انجمن‌ها و شبکه‌های محلی‌شان را به وجود آورند و همچنین در تعاونی‌های مصرف محلی عضو شدند. به نظر می‌رسید شکل نوین و مستقل‌تری از زندگی در این جوامع در حال شکل گرفتن بود." او در بررسی نمونه هایی در خاورمیانه وآمریکای لاتین می افزاید:
"این نوع اقدامات، امور فوق‌العاده‌ای نیستند و هرروزه در بسیاری از مراکز شهری کشورهای در حالِ توسعه اتفاق می‌افتند. مثلاً در خاورمیانه، قاهره شامل بیش از صد «جامعۀ مستقل» یا «مناطق الاشویا» است که بالاتر از 7 میلیون نفر را در خود جای داده است. آنان به‌تدریج، قبرستان‌ها، فضاهای خالی و زمین‌های عمومی ـ دولتی حاشیۀ شهرها را تصرف کردند. این مهاجران روستایی و ساکنان محلات شلوغ و کثیف همچنین زمین‌های رسمی کشاورزی اطراف شهرها را تفکیک کرده، به شکل غیرقانونی سرپناه‌شان را در آن بنا کردند. صِرف حضور میلیون‌ها تن از این ساکنان، دولت را وادار کرد تا به توسعۀ امکانات رفاهی این محلات بپردازد. در غیر این صورت آنان به‌طور غیرقانونی از آن استفاده می‌کردند. مثلاً هزینۀ آب مصرفی که به شکل غیرقانونی در یکی از شهرهای مصر یعنی اسکندریه مصرف می‌شود، سالانه بالغ‌بر سه میلیون دلار است.
در کشورهای آمریکای لاتین نیز شواهد متقنی دراین‌باره وجود دارد. مثلاً در شهر سانتیاگوی شیلی طی اواسط دهۀ 1360 در حدود 200 هزار خانوادۀ تهی‌دست از تأسیسات مخفی برق و آب جاری استفاده می‌کردند. گشت‌های پلیس و ارتش به این محلات مردمی اعزام می‌شدند تا خلاف‌کاران را دستگیر نمایند. نتیجه این شد که همان‌طور که یکی از ساکنان توضیح داد، ساکنین در عوض ناچار می‌شدند که در سحرگاه قلاب‌ها را باز کنند و بعد از رفتن آخرین گشت پلیس مجدداً قلاب‌ها را به آن تأسیسات وصل کنند. البته از آن‌هایی هم که دارای تأسیسات قانونی بودند، ـ حدود 200 هزار خانواده ـ از پرداخت بهای برق و 270 هزار خانواده از پرداخت بهای آب خودداری می‌کردند. باسیسمو واژه‌ای است که اکنون در آمریکای لاتین برای بیانِ اوج‌گیری چنین فعالیت‌های توده‌ای به‌کار برده می‌شود، یعنی حرکت‌هایی که بر نقش محله‌های مستقل و اختیارات محلی تأکید دارد و نسبت به بوروکراسی رسمی و بزرگ پیکر موجود، بی‌اعتماد است . در وضعیتی مشابه بیش از 20 درصد جمعیت شهری آفریقای جنوبی در کلبه‌ها و خانه‌های محقر شهرها زندگی می‌کنند و بسیاری از خانواده‌های تهی‌دست، از پرداخت بهای خدمات شهری اجتناب می‌ورزند. بعد از برگزاری نخستین انتخابات چند نژادی  در فروردین‌ماه 1373 در آفریقای جنوبی، دولت و محافل تجاری، مبارزه‌ای را با نام ماساخونِ یا «فرهنگ پرداخت» آغاز کردند که بیانگر تلاش آن‌ها جهت واداشتن تهی‌دستان به تن دادن به این الزامات عمومی است.
او معتقد است اقدامات معمولی واغلب آرام مردم معمولی و اغلب خاموش ،به تغییرات اجتماعی منتهی شده است که ضرورتا از راه‌های انحصاری نیست :
”یک گفتار ]گفتمان». یکی از ساکنین طی شورش‌های سال 1356 چنین می‌گفت:
«آن‌ها می‌گویند که ما خارج از محدوده هستیم و شهر نمی‌تواند آب و جاده و غیره برای ما فراهم کند. اما مردم هم نمی‌توانند در خیابان‌ها بخوابند! آن‌ها نیاز به سرپناهی دارند که در آنجا زندگی کنند. تازه، مردم نمی‌توانند از پسِ گرفتن یک مکان در شهر برآیند. پس ناچاراً به اینجا می‌آیند تا مسکنی برای خود بسازند. شهرداری‌ها نبایست این خانه‌ها را خراب کنند. شما می‌دانید که چه پول، انرژی، و تلاشی صرف ساخت این خانه‌ها شده است؟»
از سوی دیگر، دولت قول داد که از طریق «حساب 100 امام» برای محرومین خانه بسازد و این امر ابتدا امیدواری‌هایی را برانگیخت.  فعالیت‌های جهاد سازندگی نیز در ابتدا، یک راه‌حل گسترده و قابل‌دسترس به نظر می‌رسید. اما این اقدامات هم محدود بودند و هم بسیار دوردست. این کاستی‌ها، به همراه قیمت‌های روبه رشدِ زمین و اجاره‌بها، موج جدید مهاجرت به شهرها، و ورودِ آواره‌های جنگی، تهی‌دستان را واداشت تا به‌جای «سکونت سرخود» به استراتژی جایگزین یعنی اشغال زمین‌های شهری روی‌آورند.
بسیاری از شهرهای بزرگ، حملۀ تدریجی ولی گسترده به زمین‌ها و متعاقب آن ساخت‌وسازهای غیرقانونی را تجربه کردند. در تهران این افزایش سریع‌تر انجام می‌شد. از همان نخستین ماه‌های سال اول انقلاب، شمار زاغه‌نشینان با سرعت رو به فزونی نهاد. زاغه‌های خیابان زنجان جنوبی با نرخ رشد 140 درصد افزایش یافت. و زاغه‌نشینان سلیمانیه، بزرگراه رسالت، خیابان زنجان شمالی و تجریش تقریباً دو برابر شدند. در همین حال، محله‌های جدید، در میدان آزادی و جنوب تهران، سر برآوردند؛ به‌طوری‌که، جمعیت کل گودنشینان و زاغه‌نشینان در تهران اواسط سال 1359 به 100هزار خانواده رسید.
در سال 1359، شهرداری تهران به شکل رسمی، محدوده شهر را از 225 کیلومتر مربع به 520 کیلومتر مربع افزایش داد و درنتیجه، بسیاری از جوامع حاشیۀ شهر با دریافت خدمات شهری به رسمیت شناخته شدند.  علی‌رغم این، آمارها نشان داد که رشد سالانۀ جمعیت تهران کاهش جدی داشت و از 2/5 درصد در سال 1355 به 9/2 درصد در سال 1375 رسید. این کاهش به بهای رشد گستردۀ جمعیت در خارج از محدودۀ رسمی شهر، حاصل شد؛ جمعیتی که در زمین‌های کشاورزی روستاهای نزدیک، شهرک‌های طراحی‌شده و جوامع غیررسمی جای گرفتند. هزاران تن از تهی‌دستان شهری به شکل قانونی یا غیرقانونی، زمین دریافت کردند، و خانه‌های بادوام‌تری را با گِل و آجر پخته‌شده، ساختند. شمار زیادی سکونت‌گاه دائمی ایجاد شد. مناطق وسیعی در اطرافِ «شهرری، ورامین، نظام‌آباد، شهرکِ مامازن، شهرک خیام، کیان شهر، شاد شهر و قرچک در جلگۀ جنوبی پایتخت و خاک سفید در تهران‌پارس، شاهد ساخت‌وسازهای خودسرانۀ وسیعی بود. از سمت غرب، شهر تهران تا کرج و شهرهای اقماری‌اش رجایی شهر و مهرشهر، کشیده شده است و با محله‌های بسیار بزرگی چون شهرک قدس احاطه‌شده است ( به نقشه‌های 1 و 2 نگاه کنید) در سال 1369 جمعیت این شهرک‌ها به 2/1 میلیون نفر رسید. تا اوایل 1365، فقط 23فقره از این سکونت‌گاه‌ها که در اطراف تهران سر برآورده بودند، واجد شرایط لازم برای پیوستن به سرویس اتوبوس‌رانی شهر شدند. این شهرک‌ها در حدود 46000 نفر، یعنی 6 برابر سال 1355 جمعیت داشتند.
شاید این نخستین بار بود که جوامع روستایی در حاشیۀ شهر به‌طور گسترده تهی‌دستان شهری را در خود جای می‌دادند. این روستاهای جدید و مجاز، زمین‌های ارزان‌تری را برای ساختِ خانه در اختیار می‌گذاشتند. تراکم جمعیت کمتر بود و دسترسی به کالاها و خدماتِ ارزان بیشتر، و همچنین این روستاها از مقررات شهری فارغ بودند. کشاورزی فقط بخش کوچکی از فعالیت‌های این روستاها را تشکیل می‌داد. اکثر مهاجرانِ دیگر مناطق روستایی و نیز آنانی که از داخل شهر تهران آمده بودند، به‌هرحال به اقتصاد شهری وابسته بودند. بین سال‌های 1355 تا 1365، جمعیت این محله‌های خودرو، به‌طور متوسط سالیانه نزدیک به 17 درصد رشد داشت. و بین سال‌های 1365 تا 1370، این میزان 10 درصد بود (یعنی از 904 هزار به یک میلیون و 284 هزار رسید.) در همان زمان، رشد جمعیت کلی تهران از 9/2 درصد به 4/1 رسید، چرا که بسیاری از تهی‌دستان و افراد طبقه متوسط تهران و نیز خانواده‌های کم‌درآمد دیگر شهرها، به سکونت‌گاه‌های حاشیۀ شهر و روستاهای «شهرزده» رفتند.
 

اسلام‌شهر و باقرآباد، ازجملۀ این جوامع هستند. اسلام‌شهر به‌عنوان بزرگ‌ترین شهرک اقتصادی تهران که بزرگ‌ترین اعتراض مردمی پایتخت در اردیبهشت 1374، در آن رخ داد، در 18 کیلومتری جنوب تهران واقع است. اسلام‌شهر که در اصل به شاد شهر معروف است، از ده روستای همسایه با جمعیتی در حدود 1000 نفر به وجود آمد و تا سال 1355 جمعیت آن به 50 هزار نفر رسید. از زمان انقلاب، رشد متوسط سالانۀ آن حدود 18 الی 23 درصد بود. بر اساس یک برآورد، تا سال 1369 جمعیت آن به 300 الی 500 هزار نفر رسید که حدود 70 درصد آن از تهران آمده بودند. اکثر آنان در خیابان‌ها، کارگاه‌ها و کارخانه‌های اطراف کار می‌کردند.
 

                                                                                                                         

در سال 1373، حدود 674 هزار نفر انسان کم‌درآمد در سکونت‌گاه‌های غیررسمی  اطراف تهران زندگی می‌کردند.
برخلاف زاغه هایی که قبل از انقلاب شکل گرفته بودند، من بسیاری از نواحی تصرف شده نظیر خاک سفید و یا اسلام شهر را بسیار تمیز، سرسبز و منظم دیدم. خیابان ها و کوچه های پهن و مرمت شده، با خانه هایی که اکثراً یک طبقه بودند و گویی ساکنان آنجا به طور جمعی و خودگردانی به ساماندهی جامعه شان پرداختند. مثلاً در خاک سفید، اهالی دریافتند که «محله دارای هیچ طرح و نقشه ای نیست و خیابان ها فاقدنظم اند. پس ما یک آرشیتکت را استخدام کردیم که کار را برای ما انجام بدهد. ما کمک کردیم تا اصلاحات انجام شود. یک مسجد هم برای خودمان بنا کردیم که مردم هر دو هفته یک بار برای روضه خوانی به آنجا می روند.»
امروزه به نظر می‌رسد این نوع مشارکت محله‌ای مورد تأیید راست‌گراها و چپ‌گراهای جهان سوم باشد، راست‌گراها، این نوع «خودیاری»ها را راهی برای کم کردن وابستگی به دولت و درنتیجه کم شدن هزینه‌های آن تلقی می‌کنند و از مشارکت جمعی از این نوع، انتظار دارند که به تحکیم نظام سیاسی کمک کند. ولی ازنظر چپ‌گراها، این نوع مشارکت جمعی، در خدمت رشد آگاهی اجتماعی و بهبود استانداردهای زندگی تهی‌دستان و سرانجام ایجاد تغییرات اجتماعی، است. برخی محققین، بر اساس تجربۀ کشورهای آمریکای لاتین بر این نظرند که مشارکت محله‌ای پیش از آنکه به نفع تهی‌دستان باشد، به نفع دولت است.  الگوهای مشارکت ایرانی، متفاوت از شیوه‌های متداول بود؛ نخست به این دلیل که تهی‌دستان ایرانی در مبارزاتشان کانال‌های نهادی را با اقدام مستقیم و نیز شیوه‌های قانونی را، با روش‌های غیرقانونی به هم‌آمیخته‌اند. از سوی دیگر، مشارکت محله‌ای در ایران صرفاً به‌عنوان «خود هزینه گری» و «خودیاری» درک نشد، بلکه به‌عنوان نوعی فعالیت اجتماعی ـ سیاسی‌ای دیده شد که هزینه‌ها را به دولت و ثروتمندان تحمیل می‌کند (درزمینۀ املاک، سود و قدرت). به‌طور خلاصه: «هزینه دیگران» و «همکاری ما».
در مورد ایران، وقتی دولت با موج گستردۀ اشغال املاک و مصرف امکانات شهری بدون پرداخت بها، مواجه شد، احساس کرد که شاید بهتر باشد این سکونت‌گاه‌ها را به شهر الحاق کند تا هم آن‌ها را کنترل کند و هم مصرف‌کنندگان، هزینۀ خدمات جمعی‌شان را پرداخت نماید. درنتیجه، برخی از زمین‌های تصرف‌شده در جنوب تهران که تحت مالکیت سازمان اوقاف بود، در عوض پرداخت مقداری اجارۀ سالانه، در دست ساکنانش باقی ماند. این‌گونه بود که مقامات مسئول، شماری از شهرک‌های تهی‌دست نشین را به رسمیت شناختند و خدمات شهری را به آنجاها هم توسعه دادند.
با کنار رفتن رادیکال‌های بخش مسکن، دولت تا حدی نظم قانونی و اداری را در این بخش حاکم کرد. تنها گام مهم دولت دراین‌باره، اعلام «قانون زمین شهری» بود که بر اساس آن شورای انقلاب زمین‌های «موات» و سپس زمین‌های «بایر» را در مناطق شهری، ملی اعلام کرد و تحت اختیار دولت قرار داد. بااین‌همه دولت هیچ‌گاه نتوانست یک سیاست پایدار را نسبت به مسکن تهی‌دستان، طرح‌ریزی کند، حتی اندیشه‌های جدیدی که از حذف مسئولیت دولت و واگذاری مسئله مسکن تهی‌دستان به «دستاوردهای» خودشان حمایت می‌کرد، نیز وضعیت نامعلومی داشت. در حقیقت، در سراسر دهۀ 1360، سیاست غالبِ دولت مرکب از 5 استراتژی بود؛ تهیۀ گزینشی مسکن، متوقف کردن مهاجرت روستا به شهر، انضمامِ مناطق غیررسمی به شهرها، خراب کردن خانه‌های غیرقانونی و دست‌آخر بُردباری بالفعل.
تهی‌دستان با سیاست‌ها و دیدگاه‌های غالب بر برنامه‌های تنظیم مکان، سر ناسازگاری داشتند. آنان خانه‌هایشان را بر اساس نیازها، سلیقه‌ها و منابعشان (مثلاً جایی برای پرورش حیوانات اهلی) می‌ساختند. همین نیاز تعیین‌کنندۀ برخورد آن‌ها با مأموران انتظامی در رابطه با چگونگی ظاهر شدن و جمع شدن در انظار عمومی و نیز زمان پرداخت ( یا عدم پرداختِ) صورت‌حساب‌ها و اقساط بود. مثلاً وقتی گودنشینان در آپارتمان‌های شهرک شوش اسکان داده شدند با تصرف کوچه‌های اطراف آپارتمان و با کشیدن پرچین‌هایی برای خود حیاط ساختند. برخی از آنان حتی به خانه‌های تصرف‌شدۀ قبلی‌شان بازگشتند".
بیات در پایان کتاب بر امر بنامه ریزی دمکراتیک تاکید و می افزاید:
"به‌هرحال، برنامه‌ریزی یک قلمرو خنثی نیست، بلکه قالبی برای تضاد منافع و مبارزه است. جهت‌گیری‌های برنامۀ توسعه نه‌تنها در جهت نادیده انگاشتن تفاوت‌ها و اختلافات محلی گرایش دارند، بلکه حتی از نیازهای خاص و نگرانی‌های جمعیت کم‌درآمد غفلت می‌کنند. شاید فکر یک برنامه‌ریزی دموکراتیک بتواند نگرانی‌های چندجانبه و خاص را در یک مکانیزم برنامه‌ریزی گسترده بگنجاند. برنامه‌ریزی دموکراتیک، با مشارکت مؤثر همۀ کسانی که از آن اثر می‌پذیرنی و اجرا می‌شود."