افزودن دیدگاه جدید
معمارنت- نوشتۀ زیر حاصل گفتگویی حرفهای در باب مسائل شهری است که نکات قابل تاملی برای علاقهمندان مباحث شهری داشت. از این رو سایت معمارنت اقدام به انتشار گزارش منسجمی از نتایج بحث نمود که در قالب مطلب زیر به مخاطبان عرضه میشود:
معمارنت- نوشتۀ زیر حاصل گفتگویی حرفهای در باب مسائل شهری است که نکات قابل تاملی برای علاقهمندان مباحث شهری داشت. از این رو سایت معمارنت اقدام به انتشار گزارش منسجمی از نتایج بحث نمود که در قالب مطلب زیر به مخاطبان عرضه میشود:
ـ ابتدا بهتر است در پنج موضوع کلی پرسشهای خود را در ارتباط با شهر تهران مطرح کنیم: 1. شکل کالبدي شهر تهران و تغييرات آن 2. ارزيابي ساختار اجتماعي اين شهر 3. چگونگي حکمراني کنوني بر شهر 4. توانايي پاسخگويي مديريت کنوني 5. راه حلهاي گرفتاريهاي کنوني تهران.
ـ مقدمه و روش
من ميکوشم به همه پرسشهاي شما پاسخ دهم. ضمن پاسخهایم از شما میخواهم فعالانه وارد گفتوگو شوید. اما پیش از آن از شما اجازه ميخواهم ترتیب آنها را کمي بر هم بزنم. بنا به عادت و بهدليل رشته تحصيلي و مطالعاتيام در جامعهشناسي و اقتصاد، مطالعه بر هر شهري را از انسانهايش آغاز ميکنم. من به جاي همه اين پرسشها، يک پرسش بنيادي مطرح ميکنم و آن اينکه شهر تهران چه مشکلي دارد؟ ميتوان پاسخ داد که تهران هيچ مشکلي ندارد و من اين پاسخ را، که از سوي برخي از پيشکسوتان شهرسازي کشور شنيدهام، در روزگار کنوني با وجود اين همه مشکل، پاسخي شجاعانه ميدانم و معتقدم بايد براي چنين افرادي فضاي گفت و گو باز باشد تا با ديدگاههاي آنان آشنا شويم. شايد تهران مشکلي ندارد و روال عادي زندگيش چنين است. اما من چنين نميانديشم و معتقدم تهران مشکل دارد و بسيار هم گرفتار است. پس ميپرسيم که مشکل تهران چيست؟
از نظر من، مشکل تهران، گرفتاريهايي مثل جمعيت، هويت، ترافيک، مديريت و اينجور چيزها نيست. بلکه در نبود تعريفي مشخص، پذيرفتني و پذيرفته شده از سوي جامعه و از سوي همه افراد درگير با اين شهر است. به عبارت ديگر، شهر تهران فاقد نظريه پايهاي است و در فضايي از بلاتکليفي و سرگرداني غوطهور است. اجزاء اين سرگرداني، از اتفاق همان گرفتاريهايي است که گفتم. نميتوانم درباره ساير کلانشهرهاي دنيا اظهار نظر بکنم که آيا آنها هم چنيناند يا نه. اما مطالعات سطحي که درباره آنها کردهام، مرا متقاعد کردهاست که آنها دست کم تا اين حد دچار سرگرداني نيستند و تکليفشان تا حدود زيادي مشخص است.
ـ ميتوان پرسشهاي بنياديتري را هم مطرح کرد که آيا امکان دستيابي به نظريه پايه براي شهر تهران وجود دارد؟ و اصلاً چه ضرورتي براي دستيابي به اين نظريه هست؟
براي پاسخ به اين اما و اگرها چارهاي جز باز شدن بحث نيست. براي آنکه بتوانم اين بحث را منظم به پيش ببرم، ناچارم از روشهاي ساده رياضيگونهاي استفاده کنم و به جاي توصيف يکجا و همه جانبه اين شهر، تهران را از جنبههايي جداگانه بررسي کنم. پس از آن با برهمگذاري آنها به ديدگاهي جامعتر برسم. البته ميدانم که اين روش تا حدودي به روشهاي اثباتگرايانه نزديک است. اما اينها فقط ديدگاههاي «من» هستند. اگر بتوان ديدگاههاي «من»هاي گوناگون را گردآوري کرد و در فضايي از گفت و گو و تقابل ديدگاهها، ميتوان به روشهاي پديدارشناسانه نيز نزديک شد. باب گفت و گو هيچگاه بسته نيست و نظريه پايه شهر نيز قطعيت نمييابد. اگر ساير انديشمندان شهر تهران نيز اين کار را انجام دهند، در نهايت با برهمگذاري همه آنها است که ميتوان به نظريه پايهاي شهر تهران نزديکتر شد. نظريه پايه به هر حال از انباشت ديدگاهها به دست ميآيد و در فضاي ديالکتيکي ميان آنها تکامل مييابد.
ـ سرگرداني جمعيتي
نخستين وجه از مشکلات تهران، سرگرداني در جمعيت است. درباره جمعيت تهران توافقي وجود ندارد، مهم نيست که عدد جمعيتي چقدر است. مسأله اين است که تصورات مسئولان، برنامهريزان، مديران، شهروندان، هموطنان و همه افراد جامعه درباره اين مقوله يکسان نيست. بالاخره، آيا جمعيت شهر تهران زياد است، کم است، متناسب است، در حال انفجار است، در حال آرامش است، فاجعه بار است يا . . . ؟
از ديدگاه بسياري از مسئولان و مديران، بزرگترين مشکل شهر تهران جمعيت است. از بسياري از شهروندان هم بپرسيم، همين را ميگويند. حتي برخي از انديشمندان حوزههاي جمعيتشناسي و جامعهشناسي و برنامهريزي شهري نيز بر اين مشکل تأکيد ميکنند. اما واقعيت چيست؟ آمارها نشان ميدهند که نرخ رشد جمعيتي شهر تهران در چند دهه اخير همواره کمتـر از نرخ رشد طبيعي کشور بودهاست: در آخرين سرشماري، نرخ رشدش به 0.8 درصد رسيد، مقايسه کنيد با متوسط رشد کشور که حدود 1.2 درصد است. بزرگي جمعيت شهر تهران نيز، با 8.2 ميليون نفر چندان چشمگير نيست و در مقايسه با کلانشهرهاي منطقه مثل استانبول با 13.9 ميليون نفر، کراچي با 12.5 ميليون نفر، بغداد با 9.5 ميليون نفر و قاهره با 9.1 ميليون نفر جزء شهرهاي ميانه همين منطقه خاورميانه است، اين هم در کشوري با 75 ميليون نفر جمعيت. حتي تهران از نظر ظرفيت و تراکم جمعيتي نيز با ديگر کلانشهرهاي منطقه تفاوت چشمگيري ندارد و حتي برخي از آنها همچون قاهره و استانبول تراکمهاي بالاتر از تهران را تحمل ميکنند.
ـ بنابراين، با دیدگاه شما جمعيت تهران در شرايط بحراني نيست. اما چرا بسياري از شهروندان و مسئولان بر بحراني بودن شرايط جمعيتي تأکيد دارند؟
به نظر من اين تناقض، جلوهاي از شکاف ميان عينيت و ذهنيت و يا واقعيات و انتظارات درباره تهران است. يکي از دلايل وجود اين شکاف را ميتوان به تغييرات شديد جمعيتي در چند دهه گذشته ربط داد. شهر تهران از ابتداي قرن کنوني تا سه دهه پيش در معرض هجوم شديد جمعيت بود. شهر چند صد هزار نفره تهران، طي چند دهه به شهر چند ميليون نفري تبديل شد. اين رشد جمعيتي در ذهن و خاطره پير و جوان ساکن اين کلانشهر و همه کسانيکه با آن درگير بودند، به عنوان پديدهاي حيرتانگيز ثبت شدهاست. کساني که سنشان از هفتاد گذشته باشد، به ياد دارند که از خيابان انقلاب به طرف شمال تک و توک ساختماني ديده ميشد. پنجاه سالهها به ياد دارند که چيزي به نام شهرک غرب و سعادتآباد وجود نداشتند. آنها در پس ذهنشان به درستي اين حجم از جمعيت در خيابانها و محلهها را به ياد ندارند. اگر اين رشد جمعيتي براي آنها باورنکردني و حيرتانگيز است، به همان ميزان توقف يکباره اين رشد را نيز باور نميکنند. مردم با اعداد و ارقام سر و کار ندارند، آنها مشاهدات خود را معيار ميدانند و بر پايه آن داوري و اظهار نظر ميکنند. در اين آشفتگي و سرگرداني، هرکسي که از راه ميرسد درباره جمعيت اظهار نظر ميکند. برآوردهاي جمعيتي که در مطالعات مجموعه شهري و طرح جامع تهران ارائه شدهاند، نميتوانند بر اين آشفتگي تسلط يابند. در جلسات تصميمگيري، بارها بر اعداد جمعيتي طرح تفصيلي تجديد نظر ميشود. حتي رئيس جمهور هم در جلسه هيأت دولت بر جمعيت پيشنهادي طرح جامع خرده ميگيرد و آنرا تغيير ميدهد.
يکي ديگر از دلايل اين شکاف را ميتوانيم به جابهجاييهاي گسترده جمعيتي در درون شهر تهران مربوط بدانيم. ساکنان تهران فقط گسترش شهر در طول و عرض و ارتفاع را ميبينند. و ميبينند که به هر حال، در ساختمانهاي جديد خانوادههايي ساکن ميشوند. اما آنها تهي شدن جمعيت محلههاي قديمي را نميبينند و يا به سادگي از کنار آن ميگذرند و در برابر آن بيتفاوتاند. اما واقعيتهاي آماري نشان ميدهند که بسياري از منطقههاي قديمي و بهطور عمده در جنوب شهر تهران دچار کاهش نسبي و حتي مطلق جمعيتي و رشد منفي شدهاند. ممکن است در برخي از منطقهها مقدار جمعيت تغيير چشمگيري نداشته باشد، اما دچار جابهجاييهاي گسترده شده است. برآورد دقيقي در اين باره نداريم ولي با توجه به وجود 25 تا 30 درصد اجارهنشيني در تهران و وجود تخريب و نوسازيهاي گسترده در شهر، ميزان ماندگاري جمعيت بهشدت کاهش يافته و جمعيت محلهها دچار ناپايداري جدي است. اثرات سرگرداني در جمعيت را بعداً در ساير جنبههاي زندگي در اين کلانشهر خواهيم ديد و يکي از مهمترين اثرها در سرگردانيهاي اجتماعي آشکار ميشود.
ـ سرگرداني اجتماعي ـ سرگرداني انسان تهراني
محلهها و منطقههاي تهران، مکانهايي براي انباشت منزلت اجتماعي نيستند و مدتها است اين کارکرد خود را از دست دادهاند. حدود چهار ـ پنج دهه پيش، جمعيت بزرگي به تهران آمدند و برحسب آنکه در کجا شاغل بودند، دستشان به کدام امکان دولتي بند بود، کجا زمين تقسيم ميکردند و . . . يکي از محلههاي کنوني شهر را ساختند و در آن ساکن شدند. بديهي است در طول دو سه دهه، نسل دوم به بالندگي و رشد ميرسد، درس ميخواند و به موقعيتهاي بالاتري نسبت به نسل اول دست مييابد و نسل اول، در مقابل، به دوران سالمندي پا ميگذارد و خشنود است از بالندگي نسل پس از خود. اما اين انباشت منزلت اجتماعي، تنها در درون خانوادهها رخ داده است و هنگامي که از خانه به بيرون نگاه ميکنيم، نه تنها تغييري در جهت ارتقاء منزلت اجتماعي نميبينيم، که حتي با فرسودگي شهري، تراکم زياد جمعيت، ازدحام ترافيکي و در مجموع با افت کيفيت زندگي شهري مواجه ميشويم. شکاف ميان انباشت دروني و بيروني منزلت اجتماعي، به تضاد ميان انتظارات و واقعيات ميانجامد و در شرايط انسداد تحولات بيروني و نبود امکان بهبود شرايط زندگي شهري، به ناچار نسل جديد خوشبختي خود را در سعادتآبادهاي جديد جستوجو ميکند و يا از خوشبختيهاي محلههاي موجود سواري مجاني ميگيرد. حضور انسانهاي ناپايدار در محلهها، حس مسئوليت و حق نسبت به شهر را کاهش ميدهد به فرايندي ميانجامد که انسان خانه به دوش، حاشيهاي و بيهويت بهطور دائمي و تشديد شونده بازتوليد ميشود. اکنون اين انسان، در تعريف خود درمانده است. معلوم نيست که چه نوع انساني است، به کجا تعلق دارد، هويتاش را از کجا ميگيرد و چه هدفي دارد.
حاصل چند دهه مهاجرت از بيرون به درون و جابهجاييهاي گسترده نسلهاي دوم و سوم، انسان تهراني را سرگردان کردهاست. انسان تهراني، تهراني نيست، ته ذهناش به جاي ديگري تعلق دارد، جايي که هيچگاه به آنجا بر نميگردد و هر وقت هم که به آنجا برود زود برميگردد به همين تهران «خراب شده». تهران را نفرين ميکند که خراب شود، اما بيشترين سرمايه و عمر و زندگياش را در آنجا صرف کردهاست. پا در هوا است و بلاتکيف. نه در غربت دلش شاد است و نه رويي در وطن دارد. تعلق محلهاي هم ندارد. اگر بتواند از شرايط بهتري در محلهاي ديگر برخوردار شود، حتماً جابهجا ميشود. در لابهلاي کوچهها و خيابانهاي اين شهر دراندشت هيچ خاطره ماندگاري ندارد. خاطرات او به سرعت با انبوه ساخت و سازها پاک ميشوند. بخش بزرگي از زمان شبانهروزي خود را در مترو، اتوبوس، تاکسي و سواريِ شخصيِ خودش و توي راهبندانهاي خياباني ميگذراند. بخش بزرگي از فرايندهاي فرهنگپذيري و يادگيرياش را در خيابانها با آدمهاي گريزپايي که شايد تنها يکبار در زندگيش ببيند، بهدست ميآورد. زمان زيادي را نسبت به ديگر ايرانيان، براي کار صرف ميکند. در رقابتي نفسگير با چشماندازي گنگ و بدون آرمان براي هدفي که معلوم نيست چيست، تمام طول شبانهروز در حال دويدن است.
انسان تهراني در عين حال انسان واحدي نيست. متفرق است و چندگانه. شکاف نسلي بهکنار، که نسل ميانسال و سالمند، سر در گريبان خود دارد و نسل جواناش درگير با روابط شبکه مجازياش، گوشي در گوش، چشم دوخته به صفحه تلفن همراه، بريده از دنياي پيرامون، بهچيزي گوش ميدهد و چيزي را ميبيند که هيچ تعلقي به او ندارد.
انسان تهراني سبکهاي زندگياش را برنگزيده، بلکه در فرايندهايي خوابگردانه به درون آن سبکها فرو رفتهاست و شايد هم به او تحميل شدهاست. از اينرو، اين سبکها قدرت تعيينکنندگي خود را از دست دادهاند و بهسادگي در برابر رويدادهاي زندگي، امواج مدها و سليقهها و برنامهها فرو ميريزند و به چيز ديگري تبديل ميشوند.
مثلاً الگوي خردهفروشي، بر اندازه خانهها، اندازه سبد مصرفي خانوارها، اندازه يخچالها، مسير آمد و شد، مراکز محلهاي و سلسله مراتب مراکز و جز آنها تأثير ميگذارد. اما يک دفعه ميبينيم که شهرداري و چند سرمايهگذارِ از راه رسيده بهسادگي تصميم ميگيرند که چندين فروشگاه بزرگ در چندين نقطه تهران بسازند. ميدانيم که فروشگاههاي بزرگ بر الگوهاي خريد عمده استوار هستند. اگر چنين الگويي را بپذيريم، بهناچار بايد سبک زندگي در خانههاي کوچک، با يخچالهاي کوچک و آشپزخانههاي کوچک را تغيير دهيم. در اينصورت بايد درباره الگوي پياده محور و سبد در دست و ساختار مراکز محلهاي و محلهاي شدن و خيلي چيزها تجديد نظر کنيم. از اين مثالها بازهم ميتوان ارائه کرد. همين که درباره مهمترين وجوه زندگي مردم تهران اينگونه تصميمگيري شده و به اثرات آن توجهي نميشود، گوياي سرگرداني در مفهوم سبک زندگي انسان تهراني و نبود نظريه پايه شهر است.
ـ سرگرداني در نقش و عملکرد اقتصادي
بخش بزرگي از سرگردانيهاي شهر تهران به وضعيت در حال گذار اين شهر از دورههاي صنعتي به پساصنعتي مربوط ميشود. تهران در ابتدا، زندگي خود را با دوره صنعتي آغاز کرد. دورهاي که با بنگاههاي بزرگ اقتصادي خود معروف است: کمپانيها، تراستها، کارتلها و انحصارهاي بزرگ. تهران نيز چهرهاي اينگونه داشت. کارخانههاي بزرگ، با نام و آوازهاي که گروه بزرگي از فرآوردهها را معرفي ميکردند، منطقههاي بزرگي را به خود اختصاص داده بودند. همه چيز به بزرگ شدن و انحصار گرايش يافته بود. اين گرايش حتي بسياري از خدمات بخش دولتي و خصوصي را هم در برگرفتهبود. سر و کله فروشگاههاي بزرگ زنجيرهاي و رستورانهاي زنجيرهاي هم پيدا شدهبود. اما به يکباره خودمان را در دنيايي يافتيم که همه چيز ميل به خُرد شدن و تکه پاره شدن داشت. کارخانههاي بزرگ فروپاشيدند و به کارگاههاي کوچک قطعهساز تبديل شدند. بنگاههاي بزرگ خدماتي در رشتههاي گوناگون حمل و نقل، فروش، آموزش و درمان به بنگاههاي کوچک تقسيم شدند و حتي ادارات بزرگ دولتي وظايف خود را به شرکتهاي کوچک پيمانکار سپردند. اين رويدادها کمابيش در ساير کشورها نيز ديده ميشود و گوياي ظهور دورهاي جديد است که در آن مديريتهاي کلان بسيار هزينهزا هستند و بهصرفهتر آن است که بهجاي صرفههاي ناشي از مقياس، از صرفههاي ناشي از تجمع استفاده شود. اين رويداد بزرگ با گستردگي، قدرت و خشونت، به جامعه ايراني نفوذ کرد و بيشترين تأثير را بر شهر تهران گذاشت. اگر در گذشته، منطقههاي بزرگ صنعتي، باراندازي، خدماتي، اداري و جز آنها داشتيم، اکنون، اين منطقهها تهي از فعاليتاند و وظايف آنها در واحدهاي کوچکي، که در ابعاد حتي تا يک واحد مسکوني است، تقسيم شدهاست. اين واحد کوچک، محدوديتي در جانمايي ندارد و در هرجاي از شهر که برايش صرفه داشته باشد، جاي خواهد گرفت. اگر در گذشته منطقه مسکوني از منطقه فعاليتهاي اقتصادي فاصله داشت، اکنون ميتوان در هر کجاي شهر تهران، برحسب اقتضائات اقتصاد زمين و فضا، در همآميختگي سکونت و فعاليت را يافت. اما اين رويداد نه بهطور خودآگاه، بلکه در شرايط خوابآلودگي، بدون آنکه نظريهاي آن را پشتيباني کند و يا ذهن آگاهي آن را هدايت کند، بر جامعه شهري تهران حاکم شد و دوره پسا صنعتي را بهوجود آورد.
ـ در اين شرايط، به نظر میرسد شهر تهران از نظر اقتصادی در بلاتکليفي کامل است. به نظر شما شهر تهران توليد کننده چيست؟ چه نقش اقتصادياي را برعهده دارد؟ شهر تهران چگونه بايد فضاهاي خود را براي فعاليتهاي اقتصادي خود سامان دهد؟ الگوي کاربري زميناش چیست؟ سرمايههاي توليدي و کوچک بخش خصوصي چگونه راه خود را در اين آشفتگي پيدا کنند؟
در این شرایط، بنگاههای اقتصادی نميتوانند راهبرد دراز مدتي براي حیات اقتصادی خود داشتهباشند و مجبورند با ضوابط موجود بسازند و بهناچار راههايي را براي بازتعريف مفهومهاي جعلي در طرحهاي شهري مييابند. بنگاههاي صنعتي بنا به تعريف سازمانهاي هدايتگر مثل وزارت صنايع، حفاظت محيط زيست، وزارت راه و شهرسازي و شهرداري، نميتوانند در درون شهر تهران جانمايي شوند. بنابراين آنها با دور زدن ضوابط و پذيرش برخي از هزينهها، در ارزانترين فضاها، يعني در وسط بافتهاي فرسوده، پر تراکم و گاه تاريخي، رخنه ميکنند. بنگاههاي خدماتي نيز با رفتاري مشابه، واحدهاي مسکونياي را تصرف کرده و به فعاليت ميپردازند. اينگونه است که در همآميختگي سکونت و فعاليت در همه جاي شهر تهران وجود دارد. بنابراين، نميتوانيم هيچ منطقه مسکوني، اداري و تجاري بهنسبت خالصي داشته باشيم. شرايط اينگونه است که ميتوانيم، مثل تعبير اگزيستانسياليستها درباره انسان، وجود ساختمانها را مقدم بر ماهيتشان بدانيم! ساختماني که در حال ساخت است ميتواند به هر کاربري ديگري همچون مسکوني، تجاري، اداري اختصاص يابد، از پيش معلوم نيست چه سرنوشتي پيشِ روي او است. از اينرو سرمايه موجود در تهران براي اينکه به بخش تجاري تخصيص يابد يا بخش صنعتي يا مسکوني سرگردان است.
همه اين بلاتکليفي و سرگرداني در لابهلاي گزارشهاي طرح جامع و تفصيلي ديده ميشود. بر هر قطعه از زمين، کدهايي با تفسيرهاي کشدار گذاشته شده، که با دامنه و گسترهاي از تفسيرها و توجيهها همراه است. پشت کاربري تجاري ـ اداري همه چيز را ميتوان پنهان کرد، از صنعت گرفته تا بيمارستان، از آموزش عالي گرفته تا مراکز گذران اوقات فراغت. هر کاربري درآمدزايي، تجاري است. جانماييهاي صنعتي در اين طرحها هنوز بر پايه الگوي دوره صنعتي است و با محاسبه سادهاي ميتوان فهميد که ظرفيت اشتغالزايي کاربريهاي فعاليتي بسيار کمتر از اهداف برنامهاي و توان جمعيتپذيري است.
ـ سرگرداني ترافيکي
ـ آیا میتوانیم این سرگردانیها را در ترافیک شهر تهران نیز دنبال کنیم؟
بله، سرگرداني اقتصادي به سرگرداني ترافيکي هم کشيده شده است. ترافيک شهر تهران در دوره صنعتي با وجود منطقهبنديهاي مشخص کاربريها از الگوي مشخصي پيروي ميکرد. نيروي انساني از محلههاي کارگري به منطقههاي صنعتي، يا از محلههاي کارمندنشين به ادارات رفت و آمد داشت. اين رفتار آنچنان منظم و قانونمند بود که براي کارخانهها يا ادارات ميصرفيد که سرويس رفت و آمدي را براي کارکنانشان بگذارند. اما اکنون ممکن است محل کار هر کارگر يا کارمند در نزديکي محل زندگياش باشد يا اينکه چندين کيلومتر دورتر. اين پيچيدگي رفتار ترافيکي، الگوهاي مبدأ ـ مقصد را برهمريخته است و براي ساماندهي آن بايد ساختارهاي لحظهاي شهر تهران پايش شود. نقشههاي مکانيابي مراکز کار و سکونت در طول يکي دو دهه بهکلي عوض شدهاست. که برخي از اين تغييرات در نتيجه برقراري محدودههاي ترافيکي و خارج شدن گروهي از کارگاههاي کوچک از آستانههاي صرفه اقتصادي و جاروب شدن آنها به پشت محدوده و وارد شدن گروهي ديگر با استفاده فضاي آماده شدهاست. براي مثال، واحدهاي دفتري و اداري و خدمات فني و مهندسي به دليل استفاده از الگوي ترافيک خصوصي، به پشت محدوده ترافيک و واحدهاي صنعتي و کارگاهي به دليل استفاده از حمل و نقل عمومي و موتورسيکلت، به درون اين محدوده کشيده شدند. بنابراين با اجراي سياست تعيين محدوده ترافيک، الگوي جانمايي کاربريها تغيير کرده و چهبسا به تشديد ترافيک در محدوده مرکزي هم انجاميدهاست. در حالي که نيت مسئولان شهري در اين سياستگذاري بر کاهش ترافيک در درون محدوده بود. از جمله سرگردانيهاي ترافيکي شهر تهران، بلاتکليفي درباره اولويت توسعه حمل و نقل عمومي است يا خصوصي؟ اين بلاتکليفي هم در ميان مسئولان است و هم در ميان مردم. هرچه به بزرگراهها و پلها و تونلها و تقاطعهاي غير همسطح ميافزايند، راهبندانها و اتلاف زمان در همان سطح باقي ميماند. حمل و نقل عمومي در تهران هيچگاه به عنوان کالاي معمولي تلقي نشدهاست. اين شيوه حمل و نقل، همواره به عنوان کالايي پست براي پاسخ به لايههاي تهيدست شهري ايجاد شده و در طول زندگي شهري، حق خود را با چنگ و دندان بهدست آوردهاست. اينکه در مقطع عرضي خيابانها، مسير ويژه اتوبوسراني جايگاه از پيش تعريفشده و درخوري ندارد، اينکه خطوط بسيار قديمي اتوبوسراني با تصميم اين فرد و آن فرد برچيده ميشود، اينکه هنوز در اين شهر دراندشت، خطوط فراگير مترو نداريم، اينکه بودجه و اعتبار کافي براي توسعه اين خطوط نميدهند، اينکه مسئولان مترو نميدانند که مسافران در برابر افزايش قيمت بليت مقاومت ميکنند يا نه و اينکه در سبد مصرفي ساکنان اين شهر، حمل و نقل چه سهمي را بايد داشتهباشد، همگي حکايت از بلاتکليفي و سرگرداني مسأله حمل و نقل عمومي است.
ـ سرگرداني درباره نقش شهر تهران
ـ شهر تهران چه نقشي را بر عهده دارد و قرار است چه نقشي را بر عهده بگيرد؟
تهران پايتخت ايران است، مرکز کشور است، تمام وزارتخانهها و سازمانهاي بزرگ دولتي در تهران هستند، بزرگترين شهر کشور است، پذيراي نمايندگاني از همه استانها است، مدير سياسي و اقتصادي کشور است و . . . و بر اين فهرست بازهم ميتوان افزود. اما درباره آن توافقي وجود ندارد و هر چند وقت يکبار ساز مخالفي کوک ميشود که اين وظايف را از اين شهر بستانند. در چندين بار آزمون و خطا کردن و مزمزه کردن جابهجايي پايتخت، يکباره تصميم گرفتند که وظايف اين شهر را بين چند شهر بزرگ توزيع کنند. بهانه آنها هم مشکلات جمعيتي، اداري، ترافيکي، زلزله و چيزهايي از اين قبيل است. در همين حال، بعضي وقتها اين شهر را به عرش اعلا ميرسانند و لقب امالقراء ميدهند و طرحهاي هدايتکننده شهر مثل طرح جامع و طرح مجموعه شهري، شهر تهران را داراي عملکرد جهاني ميدانند و بعضي وقتها با بي محلي کردن و پشت کردن به آن، خوار و خفيفش ميکنند.
اما واقعيت آن است که شهر تهران در ميانه راه نقش جهاني و ملي بلاتکليف و سرگردان مانده است. از سويي نميتواند جهاني باشد، چون سياستهاي موجود، تحريمها و انزواها، مانع از جهاني شدن آن ميشوند. چون زيرساختهايش را ندارد، انسانهاي تهراني آماده اين شرايط نيستند، جامعه جهاني آن را به عنوان عضو فعال نپذيرفتهاست و اما و اگرهاي ديگر. و از سوي ديگر نميتواند با نقش ملي خود بسازد، چون مديريتِ کشور بسيار مهمي چون ايران را، که بر چهار راه جهان نشستهاست، بر عهده دارد، چون جمعيتي بالغ بر هشت ميليون نفر را در خود جاي دادهاست. بايد جهاني شدن را انتخاب کند، اما نميتواند.
ـ آيا شهر تهران، رابطه استثمارگرانه مرکز ـ پيرامون با ساير نقاط کشور دارد؟
شايد بسياري از مردم کشورمان بر اين اعتقادند که در تهران جماعتي زرنگ و دغل گرد آمدهاند و با روشهاي گوناگون به بهرهکشي از ديگر نقاط کشور ميپردازند. اين داوري بر هستههاي درستي استوار است. تهران مرکز انباشت بسياري از سرمايههايي است که نميخواهند در نقاط کوچکتر ديده شوند و مايلاند در هياهوي کلانشهر تهران پنهان بمانند و از حاشيههاي امن آن استفاده کنند؛ سرمايههايي که در محدودههاي کوچکتر بازدهي انتظاري تهران را ندارند. بازدهي مالي و اقتصادي بسياري از طرحهاي عمراني دست آخر سر از تهران در ميآورد. بسياري از پيمانکاران طرحهاي بزرگ در نقاط گوناگون کشور در تهران ساکناند و بزرگترين دستمزدها و سودها را نيز آنها دريافت ميکنند. بخش مستغلات، که مهمترين جذب کننده اين سرمايهها است، بيشترين سهم را در توليد ناخالص تهران دارد. به تعبيري، تهران رابطهاي بهرهکشانه با پيرامون برقرار کردهاست. اما از سوي ديگر، با مقايسه بسياري از شاخصهاي بهرهمندي تهرانيها و ديگر نقاط کشور پي ميبريم که انسان تهراني استثمار شدهترين انسان ايراني است. تهرانيها بهطور متوسط داراي بهرهوري بالاتر و ساعت کار و جنب و جوش بيشتري هستند. دستمزد بالاتري ميگيرند، ولي سطح هزينههايشان بهمراتب بالاتر از جاهاي ديگر است. اما پايينترين ميزان اوقات فراغت را دارند، روزگارشان را يا در سرِ کار مي گذرانند يا در راهبندانها. سرانه اعتبارات تخصيص يافته به آنها پايينترين ميزان است. بهرهمندي آنها از بسياري از موهبتهاي روزگار در حداقل است. دائماً در دود و سر و صدا و ازدحام غرقاند. اما همين تهرانيها، بالاترين توليدات فکري و فرهنگي کشور را دارند، بالاترين سطح مطالعه، بالاترين تعداد خريد کتاب، بالاترين ميزان فروش بليت سينما و تئاتر و اجراي موسيقي را دارند و بالاترين رنج را در دوران معاصر براي تغيير و توسعه تحمل کردهاند و بيشترين بار برداشتهاند.
اگر نگاه به موضوع استثمار مرکز ـ پيرامون را عوض کنيم، مي بينيم که از اتفاق، اين تهرانيها نيستند که ديگران را استثمار ميکنند، بلکه آن ديگران هستند که پولهاي انباشت شده خود را به تهران ميآورند، زمينها و فضاهاي بسيار با ارزش تنفسي تهرانيها را ميخرند و در آنها ساختمانهاي بيقواره خود را ميسازند و به همين تهرانيها ميفروشند. هم تنفسگاههاي آنها را اشغال کردهاند و هم با زمينگير کردن سرمايهها در مستغلات، فرصتهاي شغلي و کار را از آنها ستاندهاند و هم جيبشان را خالي کردهاند.
ـ به نظر شما تهران و تهرانیها چقدر از قدرت سیاسی بهرهمند هستند؟
این گونه پیدا است که تهرانيهاي پايتختنشين بيشترين سهم را از قدرت سیاسی در اختیار دارند. علاوه بر رهبري و رياست جمهوري و وزارتخانهها و مراکز سياسي و نظامي و امنيتي، سياسيترين و بيشترين نمايندگان را در مجلس به آنها تعلق دارد و شوراي شهرشان بالاترين تعداد را دارد. اما اگر جور ديگري به تهراني ها نگاه کنيم، آنها ضعيفترين و بيقدرتترين مردم ايراناند. براي مثال: شهرستانهاي دور افتاده با 50 هزار نفر جمعيت، داراي فرماندار هستند. در حاليکه منطقه 150 هزارنفري تهران، تنها داراي يک شهردار منطقه براي خدماترساني است. جمعيتي در حدود 100 هزار نفر ميتواند يک نماينده به مجلس بفرستد، نماينده اين جمعيت، رابطه به نسبت نزديکي با حوزه انتخابيه خود دارد و داراي قدرت لابيگري و چانهزني بالايي است. اما 9 ميليون نفر ساکن حوزه انتخابيه تهران، ري، شميران و اسلامشهر، دورترين فاصله را با 30 نفر نماينده خود دارند. آنها سازوکاري همچون ساکنان شهرستانهاي ديگر ندارند تا گرفتاريهاي خود را با آنان در ميان بگذارند. شهردار تهران، اگر چه قدرتمندترين شهردار ايران است، اما به همان نسبت، از شهروندانش دورتر است. گفتن ندارد که ادارات مرکزي استان تهران، در مقايسه با استانهاي ديگر، گمنامتر و بيتأثيرتر هستند. مردم تهران، ممکن است وزارت راه و شهرسازي، کشور، صنايع و بازرگاني و جز آنها را ببينند و احساس کنند، اما شايد هرگز ندانند که اداره کل راه و شهرسازي، استانداري و ساير ادارات استانشان کجا است و چه کاري از دستشان برميآيد. در مجموع، بردار سياسي مردم تهران، خيلي ضعيفتر از ساير نقاط کشور است. به اين ترتيب، آيا ميتوان تهران و تهراني را قدرتمند دانست؟
ـ سرگرداني در ساختار کالبدي تهران
ـ مطابق با دیدگاه شما، گویا در کالبد شهر تهران هم سرگردانی رخنه کرده است. این سرگردانی را چگونه تبیین میکنید؟
بهظاهر، شهر تهران دست کم از این جنبه دچار سرگردانی نیست. زیرا شهر تهران يکي از روشنترين ساختارهاي شهري را در کلانشهرهاي جهان دارد. اين شهر در امتداد کوههاي البرز، شکل گرفتهاست. اينکوهها در منطقه تهران کمترين انحراف را با محور عمود بر نصفالنهارهاي شمالي ـ جنوبي دارند. شيب بستر شهر شمالي ـ جنوبي است و براي اقليم اين منطقه ايدهآل است. به اين دليل، ممکن است در درون محلهها احساس گمشدگي به افراد دستدهد، اما هيچکس، با وجود پايين و بالا بودن شهر و وجود کوههاي شمالي، احساس گمشدگي در ساختار کلي شهر را ندارد. ساختار کلي شهر از يک محور شرقي ـ غربي و محور شمالي ـ جنوبي ممتد تشکيل شدهاست. ساير خطوط، بهتقريب از همين الگو پيروي کردهاند. اما بهرغم اين همه مزيت، که براي کلانشهري چون تهران موهبت است، اما تهران در ساختار کالبدي خود دچار سرگرداني است.
يکي از مهمترين سرگردانيهاي تهران، جابهجايي مرکز اين شهر در چند دهه گذشته و ايجاد انتظار براي ادامه اين جابهجايي در آينده است. در گذشته، نقطه ثقل مرکزي شهر تهران و بر اثر آن مرکز شهر نيز بارها جابهجا شدهاست. مرکز تهران در آغاز دوران مدرن، بازار تهران بود. با گسترش شهر تهران بهطرف شهرري، به جنوب و به خيابان مولوي کشيدهشد ولي با وجود جاذبه آب و هواي شمال و شميران، بهتدريج به عرضهاي بالاتر رفت. اين گرايش در دوره پهلوي اول آشکار شد و بر اثر آن ابتدا خيابانهاي بوذرجمهري و ناصر خسرو و سپس لالهزار و فردوسي و و در نهايت خيابان انقلاب به مرکز شهر تهران اختصاص يافتند. در دوره پهلوي دوم، خيابانهاي طالقاني و بلوار به تمرکز کاربري هاي مرکزي گرايش يافتند و از اهميت خيابانهاي جنوبي کاسته شد. بسياري از تحليلگران ساختار شهر تهران معتقد بودند که اين فرايند بازهم ادامه خواهد يافت و در مرحلههاي بعدي دامن خيابانهاي مطهري، بهشتي و ميرداماد را هم خواهد گرفت. بخشي از جابهجاييهاي کاربريهاي مرکز شهري در طرح جامع نخست تهران از مرکز دوره پهلوي اول به جاهايي مثل اراضي عباسآباد برپايه اين فرضيه است و بر اثر آن بانک مرکزي به خيابان ميرداماد آمد و وزارت راه و راه آهن و کشتيراني، اثرات آن سياستگذاري است. چنانکه همگان اطلاع دارند، در طرح شهستان پهلوي قرار بود که مرکز سفارتخانهها، بسياري از وزارتخانهها و ادارات مرکزي و بانکها و سازمانها به اراضي عباسآباد بيايند که در آخرين طرح عباسآباد متوقف شدند.
اين فرضيه هنوز هم مدافعاني دارد و بسياري از آنها معتقدند که اين جابهجايي، شهر تهران را دچار پويايي ميکند. اما به نظر ميرسد که در چند دهه اخير، مرکز شهر تهران از جنبش افتادهاست و بهتدريج در مرکز واقعي خود، يعني خيابان انقلاب و خيابان وليعصر متمرکز و جايگير ميشود. تهران براي رفتار اخير خود دليل کافي دارد: نخست آنکه گسترش کالبدي تهران بهطرف شمال متوقف شده و از اين پس گسترش تهران در جهتهاي شرقي و غربي روي ميدهد. بنابراين مرکز ثقل شهر بر محور شمالي ـ جنوبي جا بهجا نميشود و بر محور شرقي و غربي هم گنجايش چنداني ندارد. دوم، با توجه به ورود شهر تهران به دوره پساصنعتي با مشخصاتي که پيش از اين گفتم، و با توجه به لزوم توسعه دولت الکترونيک، نيازي به واحدهاي اداري غولآسا مثل بانک مرکزي و وزارت کشاورزي و وزارت راه و شهرسازي نيست. تمامي اين ساختمانهاي بزرگ درآينده و بهتدريج در برابر شرايط زمانه دود ميشوند و به هوا ميروند. سوم، نوع مرکز شهر هم در حال تغيير است. اگر پيش از اين، مرکز شهر را به مرکز تجاري و اداري ميشناختند، اينروزها مرکز کلانشهرها را به مرکز اجتماعي و فرهنگيشان ميشناسند، يعني آنجايي که شهر روح و جان ميگيرد. در کنار مرکز اجتماعي و فرهنگي، البته ساير کاربريها همچون مرکز تجارت و بازرگاني شهر، مرکز نهادها و سازمانهاي سياسي و اجتماعي شهر، که هستي شهر به آنها وابسته است، به همراه رستورانها، کافهها و قهوهخانهها و مراکز پاتوق و تجمع گروههاي گوناگون، آثار تاريخي، يادمانهاي خاطرهانگيز و ماندني، مرکز شهر را تعريف ميکنند.
هماکنون خيابان انقلاب حد فاصل ميدان انقلاب تا ميدان فردوسي، حس و حالي اينچناني يافته است. چهارراه وليعصر، با تئاتر شهر و غلغلهاي از نمايشهاي خياباني و هنرمندان نقاش و نوازنده و جمع در حال جوش وخروش دانشجويان، مرکز رويدادهاي تهران است. دانشگاه تهران و کتابفروشيهايش چشم و چراغ شهر هستند. اينها است که هستي شهر را ميسازند.
ـ اما آيا اين هستي از سوي مسئولان و ساکنان شهر به رسميت شناخته ميشوند؟
از کتابفروشها و انتشاراتيها آغاز ميکنم و تأکيد من بر راسته کتابفروشها، علاوه بر علاقه من به کتاب، به دليل تأکيد بر ويژگي اجتماعي و فرهنگي مراکز شهري در آينده کلانشهرها است.
چرا تعدادي از انتشاراتيها راه و سرنوشت خود را از راسته مرکزي جدا کردند و بلوار کريمخان و خيابان سهروردي و کوچه پسکوچههاي آنجا را انتخاب کردند؟ شايد برخي از آنها به احتمال، دچار اين توهم بودند که گويا مرکز شهر قرار است جابهجا شود، اما نشد و آنها کتابفروشي و انتشاراتي خود را تا سطح محله و منطقه تنزل دادند و برخي از آنها نيز نتوانستند به اقتصاد خود جواب دهند و شکستخورده خارج شدند. توجه به اين نکته ضروري است که جانمايي کتابفروشيها در خيابان انقلاب به دليل حضور دانشگاه تهران است. به عبارت ديگر، کالاي فرهنگيِ کتاب کوشيدهاست خود را به تقاضاکنندهاش، يعني دانشجويان نزديک کند. اين انتخاب، بهطور طبيعي رخ دادهاست و با اراده کسي جابهجا نميشود. اين که گروهي از کتابفروشهايِ شيک تصميم ميگيرند به نقطهاي شيک مهاجرت کنند، رفتاري غيرصنفي، غير اقتصادي و منفرد است و اين پراکندهکاريها از صنف فرهيختهاي چون کتابفروشها بعيد بود. آنها بايد بر جاي خود ميايستادند و با انباشت سرمايههاي اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي خود، به تقويت اين راسته کمک ميکردند.
ـ اما شهرداري رفتار دیگری با کتابفروشها داشت. این رفتار را چگونه ارزیابی میکنید؟
شهرداری تهران چندين سال روبهروي اين چشم و چراغ شهر، رديف اتوبوسهاي شرکت واحد را با موتورهاي روشن نگه داشت و زندگي را براي آنها تيره و تار کرد؛ که شايد اين عامل بر مهاجرت برخي از آنها بيتأثير نبود. اکنون نيز که شهرداري به متانت دستيافته و دست از رفتار غير فرهنگي پيشين برداشته، اما بازهم با وجود ايستگاه تبادل سفر در ميدان انقلاب، اين ميدان را به گذرگاه مسافران عجول و خسته و بيحوصله تبديل کردهاست. ترکيب کاربري فرهنگي با گذرگاهي، معجوني بهوجود آورده که بهشدت سرگيجهآور است. چراغهاي پر نور چشمک زن، بلندگوها، آدمهاي دادزن، ويترينهاي آشفته، همه و همه در محدوده ميدان انقلاب ميکوشند مسافراني را که از اين اتوبوس پياده شده و ميخواهند به اتوبوس يا وسيله بعدي سوار شوند، به زور به درون مغازهها کشيده چيزي را به آنها بفروشند.
درست است که شهرِ زنده نيازمند ترميم و تعمير و بازسازي است، اما اقدامات مرمتي و نوسازي نبايد در مرکز شهر بيش از چند روز بهطول بيانجامد. کارگاههايي که مجبور هستند مدتي باقي بمانند، بايد با حداقل بيساماني و اغتشاش فضاي خود را از عرصه حيات مدني شهر جدا کنند. هنگامي که مرمت پيادهرو ماهها بهطول ميانجامد، کارگاه ساختماني ايستگاه مترو مثل زخم چرکين چند سال مرکزيترين نقطه تهران آلوده ميکند، محوطه جلوي تئاتر شهر مدتها بيسامان باقي بماند و ساختمانهاي مجاور اين محدودهها به زشتترين صورتي درآيند، آنگاه نه تنها ساکنان اين شهر، که حتي متخصصان و مسئولان شهري هم در تشخيص مرکز شهر دچار سرگرداني ميشوند .
در اين ميان، مسئولان فرهنگي کشور نمايشگاه کتاب را به بازار مکاره و موجودي بازار شکن تبديل کرده و به قولي، کتاب را تا حد دمپايي و خرت و پرتهاي پلاستيکي تنزل دادهاند. رفتار عجيبتر اين که ساختمان بزرگي بهنام باغ کتاب در اراضي عباسآباد در حال ساخت است که گوياي سرگرداني کامل همه دستاندرکاران شهر تهران است. آيا آنها نميدانند که رويدادهايي همچون نمايشگاه کتاب سالي يکبار برگزار ميشود و از تقاضاي انباشته شده مصرفکنندگان کتاب در کل کشور در طول يکسال بهرهمند ميشود؟ اگر اين تقاضا را بخواهيم در تمام طول سال مصرف کنيم، صرفهاي ايجاد نميکند. اگر بخواهيم راسته کتابفروشها را جابهجا کنيم، بايد به انگيزه و بازار و تقاضاکننده و عرضهکننده و بسياري از عوامل ديگر توجه کنيم. تا آنجا که اطلاع دارم، هيچکدام از اين مطالعات درباره باغ کتاب انجام نشدهاست.
حتي اگر از ديد ويژگي تجاري نيز به مرکز شهر تهران بنگريم، سرگرداني کاملي درباره اين که مرکز تجاري شهر کجا باشد، کجا خوب است که باشد، نوع آن چگونه باشد و جز آنها وجود دارد. برخي از مسئولان پيشين شهر، بهطور علني ميکوشيدند که بازار تهران را جابهجا کنند و براي آن رقيب بتراشند. اکنون نيز به نظر ميرسد رفتاري جز آن ندارند. ايجاد مجتمعهاي بسيار بزرگ تجاري با عملکردهاي شهري و فراشهري در پيرامون تهران، جايي که فقط ميتوان يک مرکز تجاري در سطح منطقه بهوجود آورد، رفتاري ناشي از نبود دورانديشي و نبود تفکر صحيح براي اداره امور شهري است. اين مجتمعها ممکن است در ابتداي کار رونقي داشته باشند، اما در نهايت، حداکثر به مرکز منطقهاي از منطقههاي 22 گانه شهر تبديل خواهند شد. ضمن آنکه آثار سوء خود را تا مدتها بر ساختار کالبدي، اقتصادي و اجتماعي شهر باقي خواهند گذاشت.
محدودههاي تقسيمات شهري نيز دچار نوعي بلاتکليفي است. سابقه تقسيمات بيستگانه و بعداً بيست و دوگانه به سال اول پس از انقلاب باز ميگردد، پيش از آن، تهران جند منطقه معدود داشت. با روي کار آمدن دولت انقلاب و براي حل و فصل مشکلات تهران، پهنه اين شهر به بيست منطقه تقسيم شد. در اين تقسيمبندي، به ويژگيهاي منطقهاي، همچون وجود مرکز منطقه و شعاع حوزه نفوذ آن، سابقه سکونت و ارتباطات اجتماعي، سلسله مراتب سنتي محله تا شهر و ضرورتها و الزامات نو و مواردي از اين دست، توجه نشد. با شناخت اندک آنزمان درباره شهر، مرز منطقهها بر خيابانها، بزرگ راهها و راهآهن گذاشته شد. برخي منطقهها، مثل منطقه يک يعني شميران و منطقه بيست يعني شهرري، از پيش بر ساختار شهري خود استوار بودند. يکي دو منطقه، مثل منطقه 17 يعني محدوده پيراموني امام زاده حسن و منطقه 10 که حدوده خيابان سلسبيل(رودکي) است، نيز بهطور طبيعي مرکزيتي براي خود ايجاد کردهبودند. اما ساير منطقهها، به مفهوم دقيق کلمه فاقد ساختار منطقهاي بودند. برخي از آنها، مثل منطقههاي 2، 4 و 5 بزرگتر از آن بودند که حتي در آينده دراز مدت هم بتوانند ساختار و انسجام منطقهاي پيدا کنند. بعدها منطقههاي بي در و پيکر 21 و 22 با جدا شدن از منطقههاي قبلي شکل گرفت. مرکز آمار ايران هم در سال 1359 براساس همين مرزها، اين منطقهها را سرشماري کرد و اين محدودهها کمابيش تاکنون ثابت باقي ماندهاند و طي اين سي و اندي سال، هنوز نتوانستهاند به ساختار منطقهاي دست بيابند. اکنون آنچه که ما از ساختار و سلسله مراتب شهري در دست داريم، محدودههايي هستند که براي خدمات شهري شهرداري تعريف شدهاند و نه براي شکل دهي به ساختارهاي اجتماعي و فرهنگي و هويتي. با اين منطقهها نميتوان برخورد يکساني داشت. برخي از آنها آنچنان بزرگاند که چند منطقه مثل منطقه 9 و 10 و 11 را در خود جاي ميدهند. برخي ديگر انباشته از کاربريهاي شهري و فراشهرياند و نميتوانند داراي تعريف همساني با ديگر منطقهها باشند. برخي از آنها استعداد منطقه شدن را دارند و برخي ديگر هيچگاه نخواهند توانست به ساختار منسجم منطقهاي دست بيابند. اما آنچه که ميتوان از مجموعه اقدامات مديريت شهري، همچون واگذاري امتيازهاي تجاري در نقاط نابهجا، توجه نکردن به رفتار طبيعي ساکنان و استعدادهاي منطقهاي براي شکلدهي به مراکز، مشاهده کرد، نبود تفکر جامع براي ساماندهي منطقهاي است.
ـ نتيجهگيري
ـ میتوانیم به جمعبندیای در مجموع سخنان شما برسیم؟ بهویژه این که چه باید کرد و آیا مدیریت کنونی توان پاسخگویی دارد؟
فکر ميکنم تا اينجا بهصورت دست و پا شکسته به پرسشهاي اول تا سوم شما پاسخ دادهام. ميتوان لايههاي ديگري از سرگردانيهاي شهر تهران را باز هم افزود. لايههايي مثل نظام تراکم، پراکنش فضاي سبز، نظام ماليه شهري، زيرساختهاي شهري، سياستگذاري درباره بستر طبيعي شهر و سياستگذاري درباره محيط زيست و آلودگيها و بسياري ديگر از اين دست. اگر بتوانيم لايههاي گوناگون سرگرداني شهر تهران را روي هم بگذاريم، آنگاه نقشه به نسبت کامل شدهاي از آنها بهدست ميآوريم و به اين جمعبندي ميرسيم که بر فراز شهر تهران، انديشهاي جامع که فلسفه و نظريه پايه شهر را شکل دهد وجود ندارد. همه انديشهها و کارهايي که براي ساماندهي زندگي در اين شهر انجام شده، که کم هم نيستند، در واپسين تحليل، کوششهايي براي حل مسائل بخشي، روزمره و عاجل شهر بهشمار ميآيند، که ميتوانند به عنوان سنگ بناي شکلگيري نظريه پايه شهر بهکار روند، اما در شرايط کنوني به سرگرداني اين شهر ميافزايند.
ـ توانايي پاسخگويي مديريت کنوني
بهنظر من، مديريت کنوني در يک کلام، پاسخگو نيست. نه تنها اين ناتواني در شهردار انعکاس يافته که حتي شوراي شهر، مسئولان درگير در ساير نهادها، مهندسان مشاور و نظريهپردازان شهر نيز وجود دارد. اين چشمانداز، در انتخاب شوراي شهر و شهردار مشخص شد: اعضاي شورا پس از شور و بررسي فراوان، در نهايت دو نفر را انتخاب کردند که اجراييتر از بقيه بودند. معيار انتخاب نهايي، سابقه اجرايي بيشترِ آن يکي نسبت به ديگري بود. اختلاف ميان اعضاي شوراي به گرايش سياسي آن دو مربوط ميشد نه ديدگاه کلاننگر آنها. حتي هيچکدام از رسانههاي نوشتاري، ديداري و شنيداري، تا آنجايي که من دنبال کردم، درباره اين موضوع که شهردار بايد اجرايي باشد، اختلاف نداشتند. در ميان افکار عمومي نيز در اينباره اختلافي وجود نداشت. بهتقريب همگان بر توانايي اجرايي شهردار تأکيد ميکردند.
اما مديريت کنوني داراي استعداد پاسخگويي است، که البته در افکار شهردار و برخي از اعضاي شوراي شهر، رگههايي از انديشهورزي و افکار کلاننگر مشاهده ميشود. براي مثال، شهردار تهران از تبديل شهرنشين به شهروند سخن ميگويد، رئيس شورا توجه شهرداري را به امور فرهنگي و اجتماعي جلب ميکند، شوراي شهر به دليل واگذاري تراکمهاي ساختماني بيش از ظرفيت جمعيتي منطقهها اخطار ميدهد و مواردي از اين دست. وجود اين افکار را اگر بگذاريم در کنار ساير اقدامات، نتيجهاي بهدست نميآيد جز گسيختگي افکار و وجود چرخه ندانميهاي مسلط بر شهر. البته ميدانيم که راه حل نيز برکناري مديريت کنوني نيست، بلکه فرآيند تصحيح، نيز فرآيندي چرخهاي است و همه چيز بايد با هم و در کنار هم ساخته شوند.
ـ بالاخره، چه راه حلي را میتوان پیشِ روی شهر تهران گذاشت؟
پاسخ این پرسش، در درون خود ما است. بديهي است که به صرف اختصاص بودجه و اعتبار و استخدام چند انديشمند براي دستيابي به نظريه پايه شهر مشکلات ما برطرف نميشود. خوب است که چنين کارهايي هم صورت بگيرد، اما بيشتر از هر چيز، کوشش کل جامعه براي شکل دهي به چنين نظريهاي است. اين نظريه بايد از درون جامعه برويَد و ببالد. بخش بزرگي از نظريه پايه شهر، از فضاي اجتماعي بين نسلي بهدست ميآيد و بخش ديگر از درون ذهن جوانان، که شهروندان آينده اين شهراند، خارج خواهد شد. آنان اگرچه رابطههای محلهاي خود را از دست دادهاند و با اين ساخت و سازها و سرگردانيها نيز چشماندازي براي تشکيل فضاهاي محلهاي وجود ندارد، اما ميتوانند با شبکههاي مجازي و شبکههاي اجتماعي، تحصيلي و شغلي خود، به زايش نظريه پايه و تعريف جامع از شهرشان کمک کنند. شهر تهران شهري بزرگ، با اهميت، ارزشمند، مقدس و باشکوه است، اما نيازمند روحي در خور بزرگي خويش است. اين روح را شهروندانش بايد از سرگرداني نجات دهند. نظريهپردازان در اين ميان، فقط روح زمانه را در نظريه پايه گردآوري و انسجام ميبخشند و به زايمان آن کمک ميکنند.
- افزودن دیدگاه جدید
- بازدید: 4787
- نسخه قابل چاپ
- ارسال به دوستان