افزودن دیدگاه جدید
مهندس بهروز احمدی از معماران بنام حوزۀ معماری ایران هستند، سال 1344 وارد دانشگاه تهران و سال 1353 فارغالتحصيل شد. از معروفترین پروژههای او «ساختمان آرميتا» در خیابان بخارست و «موزه قرآن» و «نماي ساختمان جدید مجلس شورای اسلامی» است.
مهندس بهروز احمدی از معماران بنام حوزۀ معماری ایران هستند، سال 1344 وارد دانشگاه تهران و سال 1353 فارغالتحصيل شد. از معروفترین پروژههای او «ساختمان آرميتا» در خیابان بخارست و «موزه قرآن» و «نماي ساختمان جدید مجلس شورای اسلامی» است.
با ایشان در دفتر کارشان قرار داشتیم. روند این مصاحبه ما را به جای رهنمون ساخت که مقرر شد، در سه جلسه دیگر برای توضیح جزئیات پروژههای اداری، مسکونی و فرهنگی که توسط مهندس احمدی انجام شده، گفتگوهای خودمان را با ایشان ادامه دهیم و گزارش این شرحها را به اطلاع مخاطبان برسانیم.
معمارنت- با تشکر از اینکه دعوت به مصاحبه با معمارنت را پذیرفتید؛ در اولین گام اگر میشود قرائت خود را از معماری ایران امروز بفرمایید و در صورت امکان با توضیح پروژههای خود آن را شرح دهید.
موزه قرآن
- عرض کنم خدمتتان در مورد پروژههایی که گفتید؛ پروژههایی که من دارم هرکدام دارای ویژگی مشخصی است که باید هرکدام را در جای خودش توضیح داد. مثلاً هرگاه بخواهم برای بچههای دانشگاه چیزی را توضیح دهم، دوتا پروژه را توضیح میدهم که این دو به کلی با هم متفاوت هستند. یکی ساختمان «بخارست» است که باید خودش را نشان دهد، زیرا جایی از شهر است که یک علامت شهری است و علاوه بر آن این یک ساختمان اداری است و باید شناخته شود. در نتیجه این ساختمان تظاهرش مهم است. یکی هم پروژه «موزه قرآن» است که در آنجا اصلاً منظور این است که ساختمان خودش را نشان ندهد و ما اصلاً آنجا به تظاهر نیاز نداریم. هرچه هست در داخل است و مخاطب همه فضاها را از داخل میبیند و از بیرون تقریباً چیزی معلوم نیست جز یک نورگیر سقفی. همهی اعتباری هم که این ساختمان دارد به این است که چیزیش معلوم نیست. همچنین نکته مهم معماری این ساختمان در آنجا است که شما ساختمان را در زمین چه کار میکنی؟ اما در ساختمان «بخارست» نکات دیگری برای نما و بیرون مهم است. هرگاه لازم بوده من دربارهی معماری صحبت کنم مخصوصاً به این دو پروژه پرداختم و تفاوت بارز آنها را گفتم که هرگاه لازم بوده به داخل زمین برویم چه نکاتی مهم هستند و هرگاه خواستیم بیرون بیاییم و دیده شویم چه جزئیاتی را باید رعایت کنیم. سازه خشک یا گنبد مسی از مقتضیات ساختمان «بخارست» است، اما دربارهی موزه قرآن باید توجه کنیم که چه طور یک ساختمان موزه باید عمری باشد؛ پس سازهاش چگونه باید باشد، مصالحاش از چه نوعی و غیره.
ساختمان بخارست
خلاصه مطلب آن است که باید دید که کسی که میخواهد یک چیزی را از ما بگیرد دنبال چیست و بعد طراحی کنم. پس به تناسب مخاطب و خواستهی او باید موضوعات و جزئیات را همراه کرد. مثلاً دربارهی نمای مجلس یکسری ویژگیها از پیش وجود داشت که ما باید خود را با آنها منطبق میکردیم. مثل ابعاد بنا، طراحی آن و مصالحی که باید به کار میبردیم تا نتیجه درست از آب در بیاید. همین کار در مسابقهای که وزارت خارجه ایتالیا برگزار کرد مطرح شد. زیرا ایتالیاییها چون خود دارای صنعت و صادرات سنگ هستند، هرچند سال یکبار یک مسابقهای را برگزار میکنند و کارهایی را که با سنگ انجام شده نگاه میکنند تا از میان آنها بهترین را انتخاب کنند. من هم این کار را فرستادم و دلایل اینکه چرا در اینجا سنگ به کار بردم را هم نوشتم و کار جایزه هم دریافت کرد.
نماي ساختمان جدید مجلس شورای اسلامی
یا در «پروژهی بم» ما با ویژگیهای دیگری طرف هستیم. این ساختمان قرار نبود خود را نشان دهد، بلکه قرار بود کاربردی باشد. یکی از گرفتاریهایی که در آنجا داشتیم این بود که من باید کارفرماها را راضی میکردم که در اینجا ما یک ساختمان شش طبقه اداری لازم نداریم، زیرا که «بم» شرایطی دارد که من باید خودم را با آن خاصیت و شرایط نزدیک کنم. در آنجا ساختمان بلند وجو ندارد، در عوض میتوان از سطح زیاد کرد و بعد به نور و فضا پرداخت.
با این تفاسیر شما معماری امروز ایران را چگونه می بینید؟
- دامنه این بحث خیلی وسیع است. ما بعد از انقلاب آنقدر گیرو گرفتاری داشتیم که هیچگاه وقت نشده که ما به این موضوع، نه در مقام کارفرما و نه طراح بپردازیم که طرحی که پیاده میشود، چگونه میتواند بهترین باشد. کارهایی که انجام شده یک جورایی سرهمبندی بوده و خیلی هم طبیعی است، زیرا که شرایط اینگونه بوده و کاریش هم نمیتوان کرد.
یکی از مسائل کارفرماها بودند. زیرا که 50 درصد هرکاری کارفرما است؛ بدین معنی که اگر کارفرمای شما هم زبان شما نباشد نمیتوانید نتیجه بگیرید و هیچ معماری بدون درک متقابل از سوی کارفرما نمیتواند پروژهی خود را پیش ببرد. لازم نیست این دو مثل هم باشند، بلکه باید بتوانند همدیگر را درک کنند. برای مثال من یک کارفرمایی داشتم که رانندهی تانکر گازوئیل بود و در این اوضاعی که به هم ریخته بود و توانسته بود گازوئیل را قاچاقی بفروشد، پولدار شده بود و میخواست خانه بسازد. این آدم و زنش پیش من آمدند و من برایشان توضیح دادم که معمار و پیمانکار و مشاور هر کدام چه نقشی دارند. چون این هارا نمیدانستند. حتی پول را در دستمال میآورد و به من میداد. در نتیجه شاید از نظر فرهنگی مثل هم نبودیم اما یک نکتهی مثبت داشت و آن این بود که او کاملاً فهمیده بود که معماری بلد نیست و فقط میگفت که چه میخواهد. در نهایت هم کار خوبی از آب درآمد. زیرا که او کار را به من سپرد و من هم خواستههای او را فهمیدم. این خیلی بهتر از کارفرمایی است که بلد نیست اما فکر میکند که میداند و چون کارفرما است، اوست که باید حرف بزند. به نظر من یکی از مشکلاتی که پس از انقلاب به وجود آمدهبود همین بود که چنین آدمهایی پولدار میشدند و فکر میکردند چون پول دارند دیگر همهچیز را میدانند و بلد هستند و همین سلیقههای عجق وجقی که در خیابانها میبینیم حاصل همین وضعیت است. بهرحال چون ما بعد از انقلاب نه خودمان و نه کارفرمایمان دارای یک وضعیت تعادل و ثبات نبودیم یک همچنین اغتشاشی به وجود آمدهاست و اگر در این شرایط کسی کار خوبی انجام داده، به نظر من خیلی زحمت کشیدهاست.
برای مثال در همین «پروژهی بم» به دلایلی میگفتند که نردههای ساختمانهای مجری باید شکل خاصی داشتهباشد. اما من نردهای با فرم دیگری را مد نظر داشتم و این به بحثی میان ما تبدیل شدهبود. بالاخره یک روز که مهندس تابش به اینجا آمدند و جویای قضیه شدند و من گفتم که شما اگر به اعتماد داشتید که کل این ساختمان را به من سپردید نردهاش را نیز به من بسپرید. حالا ممکن است مثل دیگر ساختمانها نشود اما بد نمیشود. در نهایت ایشان موافقت کردند و بعد از اتمام کار هم کار ما را تایید کردند. اینجا هم این مهندس تابش بود که این توجه و درایت را به خرج داد، در صورتی که آدمهای دیگر هم مهندس بودند و مهندسهای بدی هم نبودند اما برای چنین نکتهای کوتاه نمیآمدند. همین مثال را اگر در اشل بزرگ ببنیم مشخص میشود که گیر و گرفتاری در کجا بودهاست. در نتیجه دوباره تکرار میکنم که اگر کار خوبی انجام شده به سختی بوده و واقعا باید مایه گذاشته میشده است زیرا به راحتی هیچ کاری انجام نمیشدهاست.
پروژهی بم
فرمودید که 50 درصد هر کاری کارفرما است، یکی از دغدغههای کارفرماها پس از انقلاب دغدغههای هویتی بودهاست؛ به نظر شما معماران با این دغدغهها چگونه منطبق شدند؟ آیا دغدغه یا رسالت رسیدن به هویت ایرانی مانعی برسر کار معماران بودهاست؟
- یکی از معلمها میگفت اگر با نیت برنده شدن به مسابقهی معماری بروی، با این قصد که داورانی را که آنجا هستند راضی کنی، هیچگاه موفق نخواهی شد. اما اگر کاری را با صداقت و توان خود انجام دهی نتیجه بهتری میگیری، تا بخواهی رضایت کس دیگری را بگیری. این اتفاق در همین داستان هویت هم میافتد. یعنی اگر همهاش بخواهی بگویی که معماری ایرانی چیست، به نتیجه نمیرسی و یک نمونه هم نمیتوانی مثال بزنی که با آن فکر قدم گذاشته و نتیجه گرفته باشد. اما گاهی هم کاری با این فکر ساختهنشده اما به نتیجه بیشتر نزدیک شدهاست. اعتقاد من این است که معماری که در این حال و هوا درس خوانده و زندگی کرده و بزرگشده، همچنین آدم صادقی است و به دنبال کپی کردن نیست، او مبدع معماری ایرانی است. یعنی اصلاً نمیتوان اینگونه نگاه کرد که آدمی بخواهد بیاید و نقش یک معمار ایرانی را بازی کند. حالا فرض کنید که آدم دیگری از دیار دیگری بیاید و معماری ایرانی را بشناسد و خود را به آن نزدیک کند، مثل اینکه شما بروید و زبان چینی بیاموزید. امکانش وجود دارد. ولی کسی که در چین بزرگ شده زبان چینی را بلد است، لازم نیست مدام به او بگویی زبان چینی را یاد بگیر. بنابراین به نظر من کسی که در اینجا بزرگ شده همانطور که زبان فارسی را بلد است، معمار ایرانی هم هست و نباید هی به گوشه و کنار بند کرد که اینجایش باید اینگونه بشود.
ممکن است شما سوادت بیشتر شود، دستور زبان فارسی را بهتر بیاموزی و شعر هم با آن بگویی، ولی بالاخره چون اینجا بزرگ شدی زبان فارسی را بلد هستی. اما اینگونه نیست که اگر سر کلاس نیامد و دستور نیاموخت پس زبان فارسی را بلد نیست. اینکه اینهمه دربارهی معماری ایرانی بحث و سخن است، اگر به نظر من رهایش کنند خود به خود معماری ایرانی میشود. البته اگر دانش راجع به هر چیزی زیاد شود تسلط در آن امر بیشتر میشود. پس اگر کسی هرچه راجع به معماری ایرانی بیشتر مطالعه کند، مسلماً نکات بیشتری را میآموزد و پختهتر میشود. مانند «نادر اردلان» که با اینکه در اینجا بزرگ نشدهبود اما در مورد معماری ایرانی مطالعه داشت و زیر و بمش را میشناخت. مثلا کاری که در مرکز مدیریت کرد اگر محیط ایران رانمیشناخت به منصهی ظهور نمیرسید. همچنین همانطور که دانش به ما کمک میکند استعداد هم به معمار کمک میکند.
اعتقا من این است که اگر براساس همان تعریف کلاسیک معماری یعنی ایستایی و زیبایی و عملکرد؛ معماری موضوع را به خوبی بشناسد یعنی کاربری را خوب درک کند؛ ساختمان و سازه را هم درست طراحی کند، حتی اگر معمار هنرمندی هم نباشد کارش قابل قبول است. حالا اگر دانش هم داشته باشد و هنرمند هم باشد دیگر در یک سطح بسیار بالاتری کار میکند. معمار حتی اگر کار هنری را هم نداند اما کارش قابل استفاده است زیرا کاربری را میشناسد و سازهاش هم درست است و بنابراین ساختمانش قابل استفاده است و این خیلی بهتر است از ساختمانی که خیلی زیبا است اما نه سازهاش درست است و نه به کاربریاش توجه شدهاست. نمرهی چنین کاری با وجود زیبایی صفر است زیرا این معماری نیست، مجسمهسازی است.
در نهایت به نظر من معمار باید صداقت داشته باشد و موضوع خود را بشناسد و اگر هنرمند هم باشد حتما میتواند کار بهتری ارائه دهد.
این معماری که شما ترسیم میکنید در ارتباط با معماریهای دیگر در چهار گوشه دنیا چگونه تعریف میشود؟
- الان دیگر در دنیا مرز معنا ندارد و با این ارتباطات گستردهای که فراهم شده، شما هرچیزی را در هر جای دنیا که میبینی بخشی از آن را جذب میکنی. حال اگر دانش زیادی داشته باشی میدانی که کدام بخش بیشتر به کارت میآید که همان را جذب کنی. برای مثال تکنولوژی، چه کسی گفته که تکنولوژی فقط برای ژاپنیها است. مگر بتن برای کس خاصی است؟ از زمانی که بتن پیدا شده ما فهمیدیم که دورهی اینکه همه ساختمان را با آجر طاق ضربی بسازی گذشته و ما میتوانیم از تیرآهن استفاده کنیم. لابهلایش بتن بریزیم یا باز طاق ضربی بزنیم یا هرکار دیگری...
منظور این است که آنچه ما از محیط اطراف فرا میگیریم که به نظر من جهانی هم هست، آن جز وجود هر فردی است. حالا بسته به اینکه هر فردی از چه میزان دانشی یا صداقتی برخوردار باشد از این آوردهها استفاده میکند. این آوردهها میتواند تکنینکی باشد و یا حتی زیباییشناسانه باشد. یعنی ممکن است عناصر زیبایی را در جایی از دنیا به خود نزدیک احساس کنی و آنها را در کار خود استفاده نمایی. ولی اگر بخواهی عیناً از آن کپی کنی مسلم است که کار خوبی نیست.
بنابراین جایگاه زمینه (context) در این بحث کجاست؟ یعنی چگونه میتوان همخوانی عناصر را با محیط خود تشخیص داد و چقدر باید به این امر توجه کرد؟
- در نگاه معمار ایرانی که در اینجا به دنیا آمده چند چیز تاثیرگذار است؛ یکی فضاهایی که در آن زندگی کرده، آب و هوایی که تجربه کرده، زیرا وقتی شما در یک محیط کویری زندگی میکنی نگاهی متفاوت به طبیعت پیدا میکنی نسبت به کسی که در کنار اقیانوس هند زندگی میکند. به نظر من هر چیزی که آدم در طول زندگیاش ببیند بر ذهناش تاثیر میگذارد و این ذهن معمار است که طراحی میکند. این تجربههای بصری کتابخانه وجود آدم را میسازد و هیچکس اینگونه نیست که ابتدا به ساکن شروع به خلق یک اثر هنری کند. برای مثال وقتی داشتم راجع به کارهای عجیب و غریب «اشر» میخواندم نوشته بود که تصویر کلیساهای قدیمی با سقفهای نقاشی شده که انسان و زمین و آسمان را به هم پیوند میداد، الهام بخش اولیه کارهایش بودهاست؛ در حالیکه با دیدن کاری او اصلاً تصویر کلیساها برای مخاطب تداعی نمیشود.
حالا اگر میشود روند طراحی خود را برایمان توضیح دهید. منظورم فرآیند شکلگیری ایده تا متبلور شدن آن در طرحی خاص است.
- من وقتی اعتقاد دارم که معماری به ذهن و دانش شما و کاربرد و فانکشن کار بستگی دارد، فرایند طراحی را هم خود به خود بر همین اساس میچینم. وقتی میخواهیم یک ساختمان را طراحی کنیم ابتدا باید ببینیم که این ساختمان دارای چه ماهیتی است و چه کاری قرار است انجام دهد. من از اینجا شروع میکنم. در واقع من هیچوقت در کارم از فرم شروع نمیکنم، زیرا فکر میکنم که آن موضوع بعدی است. اما بعضی از فرم شروع میکنند گاهی موفقاند و گاهی هم نه؛ اما من اصلاً این کار را بلد نیستم. اول فانکشن یا کاربرد را میشناسم، خواستهها را میفهمم، بعد مثل ریاضی با کار طرف میشوم؛ یعنی دودوتا چهارتا میکنم که کاربری بنای ما چیست و بر این اساس محیط آن چه چیزهایی لازم دارد. در گام بعدی به این فکر میکنم که چه جور مصالحی به درد اینجا میخورد. یعنی اوضاع جغرافیایی و مکان قرارگرفتن بنا را میسنجم. در نهایت با کنار هم قراردادن همه اینها فرم را به تدریج از بینشان استخراج میکنم. یک موضوع دیگری که من در کار خودم به آن اهمیت میدهم، توجه به جزئیات از ابتدای کار است؛ یعنی وقتی به یک ساختمان فکر میکنم پنجرههایش برایم مهم میشود که بنابر فانکشن باید تو باشند یا بیرون یا چگونه ساختمان در برابر شرایط جوی مثل باد و باران باید محافظت شود. با توجه به این موارد کمکم به یک نتیجهی فرمال میرسم. برای مثال در این فرآیند به این توجه میکنم که اگر یک ساختمان اداری درست میکنم چه چیزهایی لازم دارم تا فانکشنهای این ساختمان را عملی کنم. برای مثال پیش از اینکه ساختمان «بخارست» را طراحی کنم به کانادا رفتهبودم و در آنجا یک ساختمانی را دیدم که نمایش پلهپله بود. دوستم گفت فهمیدی که این طراحی برای چیست، چون در ساختمان اداری کرنر آفیس (corner office) چیز مهمی است. زیرا کارمندان دوست دارند در جایی کار کنند که دو جبهه داشتهباشد. این ساختمان جایی برای این کار نداشته چون مستطیل بوده و قاعدتاً بیش از چهار کرنر آفیس نداشتهاست، بنابراین با این شکل آمده و تعداد کرنر آفیسها را شش تا زیاد کرده و رضایت از محیط کار را بالا بردهاست. بنابراین من هم در طراحی ساختمان «بخارست» به این نکته توجه کردم و با درهم کردن دو مربع داخل یکدیگر چهارتا کرنر آفیس اضافه به فضا دادم. منظورم این است که با اینکه به نظر میآید من اینجا یک شکل را طراحی کردم، اما اینگونه نبوده و یکسری از فانکشنها من را به این شکل رساندهاست. همچنین در سقف این ساختمان یکسری تاسیسات داشتم، از جمله منبع آب، منبع آتشنشانی، اتاقهای آسانسور، کولین تاورها، دودکش موتورخانه و غیره. من معتقد هستم که ساختمان باید نمای پنجم داشته باشد و نمیتوان چهار نمای آن را درست کرد و بالای آن را ول کرد. به خصوص ساختمانهای کوتاه که افتضاح است، زیرا شما که از بالا به آن نگاه میکنی جنگلی از کولرهای آبی و کولین تاور و غیره میبینید که فکرنشده هستند. بنابراین من باید اینها را میپوشاندم و ساختمان را با نمای پنجم تمام کنم. حالا یک بحث نمای پنجم است و یک بحث زیبایی این قسمت است. زیرا نمای پنجم میتواند یک سقف صاف و ساده باشد. در این حالت هم ما این بخش را ول نکردیم اما فقط مسئله را حل کردیم. در نتیجه شما میتوانید تاسیسات بالا را با یک مکعب یا کره بپوشانی و یا میتوانی به فایلهای آن کتابخانه تجربیاتت سری بزنی و فرمی را طراحی کنی که زیبا هم باشد. یکی از شکلهای به یاد ماندنی شهر تهران، در میدان توپخانه ساختمان مخابرات بود که حالا هم خراب شده. این گنبد یکی از خاطرههای این شهر است. چرا از آن استفاده نکنم؟ پس این گنبد را روی طرح این ساختمان گذاشتم؛ با اینکه قبلا سقف دیگری برای این ساختمان طراحی کرده بودم؛ اما بد نشد و با خود گفتم من که میخواهم این کار ار برای این ساختمان بکنم چرا از یک شکلی که در سوابق ذهنی ما هست استفاده نکنم؟
من در خیلی از کارهای معماری از سوابق ذهنی و شکلهایی که در طول زندگیام در جاهای مختلف دیدهام استفاده میکنم. فکر میکنم اینها یک یادگاری هستند. این خود نشاندهندهی این است که من در این مملکت زندگی کردهام و تجربیاتم بیشتر متعلق به اینجا است. یا در مثال دیگر، من نمای مجلس را از طرح «بقعهی شیخ رکنالدین» در یزد الهام گرفتم. من همان نقش را گسترده کردم و با سنگ روی هرم مجلس پیاده کردم. این نقش را من شاید سی سال پیش دیدهبودم اما یادم بود و از آنن استفاده کردم.
شما در این فرآیند طراحی چقدر به بافت محلی بنا توجه میکنید؟
- من وقتی که میروم و یک زمینی را میبینم، مثل این است که این محیط و این شکل و شمایل بامن صحبت میکند. یعنی روز اول با نگاه کردن به محل یک چیزی به دستم میآید، ممکن است آن طرح اولیه کاملاً تغییر کند، ولی یه چیزهایی را میگیرم که قطعاً تا آخر کار میماند. مثلاً یکبار یک زمینی بود که رفتم دیدم، از گوشهی شمال شرقی تا جنوب غربی، نُه متر اختلاف ارتفاع داشت. عرض زمین 10 متر و طولش 35 متر، یعنی یک چیز عجیب و غریبی بود و در ضمن در منطقهی بالای خیابان فرشته قرار گرفتهبود و جهتش به گونهای بود که ساختمان میبایست در قسمت جنوب زمین قرار بگیرد. یعنی از خیابان ساختمان شمالی بود اما ما باید ساختمان را در جنوب زمین میساختیم. یعنی همهی قواعدی که میشناختیم بهم میریخت. شیب در 10 متر نزدیک 1.80 بود و در 35 مترش چیزی حدود هفت متر و خوردهای. یعنی در جمع این گوشه با آن گوشه نُه متر اختلاف سطح داشتیم. اما با اولین باری که آنجا دیدم فهمیدم که اینجا چه چیزی لازم دارد. یا در کاری که الان در نیاوران میکنم با دیدن محل میتوان فهمید که مهمترین مسئله در اینجا این است که ما درختان را ببینیم. پس باید بنا به سمت درختان هرچه شفافتر باشد. اما شفافتر بودن یعنی نیاز به سایهبان و شیشه دوجداره و الزامات دیگر که بتوانی آنها را تمیز کنی یا بازشان کنی و غیره. اما همان دید اول یکسری از اینها را به من منتقل کرد. در نتیجه هرکاری که آدم میخواهد انجام دهد، از دیدن محل استقرار ساختمان باید یک چیزهایی را دریافت کند.
در این فرآیند تکامل طراحی توجه به انسان کجا قرار میگیرد؟ منظورم معماری انسانگرایانه است، که راحتی و آسایش انسان دردرون آن اولویت دارد.
- این بحث بخش مهمی از بخش فانکشن یا کاربرد را تشکیل میدهد. یعنی وقتی راجع به خانه که صحبت میکنیم منظور این است که بتوان از محیط آن به خوبی استفاده کرد و نور و گرما و سرما و غیره در بهترین وضع زندگی را آسان کند. پس آن کاربری را در کارتان لحاظ کنید، درواقع به انسانهای درون بنا توجه کردهاید. از طرف دیگر من همیشه میگویم که باید به تعریف کلاسیک معماری یک عنصر اضافه کرد؛ یعنی باید گفت کارا باشد، ایستا باشد، زیبا باشد و با محیطزیست هم هماهنگ باشد. سازگاری با محیطزیست یعنی در مقیاس وسیعتری به انسان توجه کردن. یعنی شما که به محیطزیست توجه میکنی در یک مقیاس وسیعتری به زندگی انسان توجه کردی. زیرا هنگامی که این تعریف کلاسیک را در زمان یونان باستان ارائه دادند مسئلهی محیطزیست خیلی اهمیت نداشته، اما امروز نمیتوان به این مسئله بیتوجه بود. بنابراین در جمع بندی باید گفت که معماری محیطزیستی معماری انسانگرا است.
خیلی ممنون از وقتی که در اختیار ما قرار دادید.
- افزودن دیدگاه جدید
- بازدید: 10230
- نسخه قابل چاپ
- ارسال به دوستان