افزودن دیدگاه جدید
امير بهادر جعفري -معمار
معمارنت-هر گوشه ای بنشینی، به هر سمتی قدم برداری، هر کجا برای درنگ بایستی، در اینجا چندان بلاتکلیف به نظر نخواهی رسید. سکوها با سخاوت ، پیرامون فضای باز میانی، راحت ترین و بی آلایش ترین نقطه برای نشستن هستند. در شهری که جایی برای ماندن در آن ساخته نمی شود این چنین فرصتی برای حضور، بی نظیر است. سالهای دور را به خاطر می آورم، کودکی را. اینجا از نخستین مکانهایی بود که جهان پیرامونم را با آن تثبیت کردم. قبل از آن البته نقش جهان بود که درکودکی بخشی قطعی از دنیای بیرون بود. منطق کودکی گویا پذیرفته بود که دنیا شهریست که در آن خانه داریم و این شهر یک میدان دارد با چند ساختمان غول پیکردر اطراف و انبوهی از غرفه ها. هنوزتصوراینکه کسی معماری را خلق می کند شکل نگرفته بودو اینها انگارخود ازابتدا بودند. مرزهای تجربه ی شهر که عقب تر رفتند" پلازا" دومین فضای ازلی را در ذهن من شکل داد. آن چه خوب به خاطر دارم این گمان است که گنبد آبی آن سوی خیابان با ساختمان آجری پیرامون حیاط بزرگ یکی است. امروز این باور ابتدایی برایم جدی ترین تصویر اینجا را می سازد.
بدنه ی آجری سه طرف فضای باز، عرصه ای را تعریف کرده که استادانه مردم را دعوت به تماشا می کند. این شاید درست ترین قدرشناسی معمار است از در اختیار گرفتن فرصت طراحی در مقابل اثری چون مدرسه ی چهارباغ . معمار آن لحظه ی تاریخی را به تمامی درک کرده است. لحظه ی تبدیل شدن یک زمین خالی به یک احتمال اندک. احتمال اندک برپاشدن بنایی ماندگار. و پلازا در نظر من آن احتمال اندک است که به وقوع پیوسته. هیچ ِ میانی- هیچ کاری نکردن در برابر گنبد مدرسه- ، گودال باغچه ی ساده، رواق همکف، ایوان و رواق فوقانی، همه ی اینها گویی در سکوتی موقر در درست ترین مکان و زمان بهاره ای از تاریخ تبدیل شده اند. فرزند زمانه ی خویشند و راوی زمان های بعد. اما همین سکوت وسادگی به قدری بدیع و خواندنی است که برای یک عمر به یاد آوردن شهر کفایت می کند. هر گوشه ی ساختمان مدولار جزئیاتی به خاطر سپردنی دارد. پله های اضلاع شرقی و غربی خود گویی مجسمه هایی هستند که تجربه ی بالا رفتن از آنها وسوسه ایست شگرف. ضلع جنوبی- ضلع طولانی تر- شش ستون ستبر آجری در میان دارد با آرایه هایی مدرن که از زمین تا مقابل ایوان پیش آمده ی فوقانی قد کشیده اند. غربی ترین ستون با زاویه ای نسبت به محور شمال-جنوب رو به سوی گنبد مدرسه دارد و چرخش تدریجی ستونها تا آخری در شزق ایوان، نگاه را به بنای شیب دار مجاور هتل می کشاند. ایوان پیش آمده ی طبقه ی بالا -که درست روبروی ورودی هتل در سوی دیگر خیابان است--فضایی است به غایت سخاوتمندانه. ایوانی باریک که با دو پلکان مختصر در دو سو از ایوان اصلی جدا شده و تنها برای ایستادن است و نظاره کردن. چه سخاوتی بیشتر از این در شهری که امروز بعد از گذشت چهل سال از ساخت پلازا، خیابان هایش هیچ عابری را لحظه ای از عبور باز نمی دارد.
اگر نقش جهان را تنها فضای شهری در خور ماندگاری در دوران قدیم اصفهان تلقی کنیم، پلازای آمادگاه - یا مجموعه ی عباسی، آن طور که امروز آن را می خوانند- بی گفت و گو تنها اثر معاصر اصفهان با این ویژگی است . جایی که انسان در آن بی هیچ احساس سرگشتگی، شهر را تجربه میکند. مکانی برای شکل دادن تصویر ذهنی واضح از شهر، برای به خاطر سپردن و در خور به یاد آوردن. از اینها شاید چنین استنباط شود که پلازا برای من مسئله ای شخصی است. که در این صورت ، همین هم نشانه ای دیگر از ماندگاری است. معمار را چه سعادتی بهتر از این که رویای ساخته شده اش در هیآت بنا، سالها بعد برای دیگران به امری شخصی بدل شود.
برای آن هر آن کس که شهری را تجربه و سپس آن را ترک می کند بناهای با ارزش همواره حیات دارند. و از بین رفتن این ابنیه، خاطر شهر و انسان و حافظه را آزرده می کند. بیم از دست رفتن همین سرمایه ی اندک بر جای مانده و سایه انداختن تفکرات سوداگرانه بر پیکرمجروح شهرامروز بهانه ی این یادداشت است. امید ، که به زودی خبرهای بهتری در باب ثبت اثر و مرمت و نگهداری از آن به گوش برسد. تا شهر، سالهای سال شهر باقی بماند.
- افزودن دیدگاه جدید
- بازدید: 4857
- نسخه قابل چاپ
- ارسال به دوستان